رمان فکر کردی اگه برگردی خوشحال میشه اما

رمان :فکر کردی اگه برگردی خوشحال میشه اما...


دیدم اعضان
جیمین :از کجا فهمیدین اینجام؟
شوگا:حدس زدنش راحت بود
نامجون:پاشو بریم (که جیمین پاشد و اعضا جیمین رو بردن بیرون که حال و هواش عوض بشه )
از زبون ات:موقع عروسی وقتی آتیش سوزی شد بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم دیدم یه ساسنگ فن منو گرفته امروز روز فرار رسیده به بدبختی فرار کردم اما بهم تیر زدن که خورد به بازوم بدون توجه به درد تو دستم به دویدن ادامه دادم تا گمم کردن نمی‌دونستم کجا برم اگه برم خونه خودم شاید لارا ترکیه باشه کم کلید ندارم پس تنها راه خونه ی جیمین بود
از زبون جیمین:رفتیم خونه ی من پسرا اومدن داشتیم ماشین رو می‌آوردیم داخل که یه دختر اومد داخل اما چون ماسک داشت و موهاش چتری بود صورتش معلوم نبود
تهیونگ : اوی به چه حقی اومدی داخل
جیمین :چرا دستان خونی یه ؟( ات خشکش زد )
جیمین :با تو ام کری (با داد)
از زبون ات:جای تیرم درد می کرد هرچی دستمو فشار میدادم بدتر میشد نمیتونستم بگم کی هستم سریع اومدم بیرون و رفتم سمت خونه ی خودم بلاخره یه جوری درو باز میکنم
پیش پسرا
شوگا :کی بود ؟
نامجون :چه می‌دونم
تهیونگ:زنگ بزنید کمپانی بگید خطرناکه ندیدید تیر خورده بود
نامجون :باش زنگ میزنم
جین: جیمین خوبی؟
جیمین :این..این
جونگ کوک:این چی ؟
جیمین :این حلقه ی ازدواجه اته
دیدگاه ها (۲)

رمان :فکر کردی اگه بر گردی خوشحال می شه ولی..‌ از زبون ات ...

رمان:فکر کردی اگه برگردی خوشحال میشه ولی....پیش پسرا تهیونگ:...

رمان :فکر‌ کردی اگه برگردی خوشحال می شه اما ...از زبون جیمین...

رمان:فکر کردی اگه برگردی خوشحال میشه اما ...جیمین :ای کاش عر...

جیمین فیک زندگی پارت ۸۱#

پارت 2. خیانت

نام فیک: عشق مخفیPart: 34ویو ات*یکساعت طول کشید امتحانمو داد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط