*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
هیرسا : کاردارم زردک
- هیرسا خواهش می کنم اونوقت امشب میام تو اتاق تو می خوابم هان
هیرسا : بیا بخواب
- باشه خودت گفتی بعد نگی نگفتم
از اتاقم رفت بیرون منم رفتم بیرون داشت با وسایل موسیقیش ور می رفت
- بهمن پیانو یاد می دی؟
هیرسا : می خوای همشو با هم یاد بگیری ؟!
- اره
هیرسا : حالا تا بعد فعلا کار دارم تو هم برو خودتو با وسایل واتاقت سرگرم کن
راستم می گفت هان اول اتاقو حسابی گردگیری کردم وتی کشیدم ونشستم یه لیست نوشتم که چه چیزی باید بخرم بعدم رفتم برم بیرون هیرسا صدام کرد رفتم بیرون وگفتم : چیه
هیرسا : بیا نهار
دست صورتمو شستم ونشستم پشت میزی که هیرسا اماده کرد
- هیرسا چرا غذای مونده نمی خوری
هیرسا : خوبه خودت میگی مونده
- خوب من می خورم که چیزیم نمیه
هیرسا : یکم معدم مشکل داره
- آها
نوشیدنیشو برداشتم وگفتم : نوشیدنی گاز دارم خوب نیست ولی تو می خوری
هیرسا: بده شیلان
برفی اومد کنار هیرسا
- هیرسا تکلیف منو با این سگت روشن کن
هیرسا : تکلیف چی
- منو صدا می زنی اون میاد
هیرسا : بگم زردکم بدت میاد
- دیدی دوستای بیشعورت بهم خندیدن
نگام کرد وبا لبخند گفت : یه اسم جدید بزارم روت
- انقدر بیشعوری نمیگی اسم سگو عوض کنم
بلند شدم رفتم تو اتاقم ودرو قفل کردم وسایلمو چیدم که دوساعت وقت برد بعدم رو تخت درازکشیدم ونمی دونم چطور خوابم برداتاق من پنجره نداشت که بفهمم چه وقته رفتم حموم ویه حموم حسابی کردم حوله پوشیدم رفتم اتاقم یه بافت صورتی آستین بلند پوشیدم ویه شلوار تنگ مشکی موهام خشک کردم انقدر خونه هیرسا سرد بود کلاه پوشیدم یه وقت سرما نخورم رفتم بیرون هیرسا نشسته بود جلو تلویزیون ولی صدا نداشت سرش خم بود داشت چیزی رو برگه می نوشت
نگاش کردم برگشت نگام کرد رومو برگردوندم ورفتم تو آشپزخونه اصلا حوصله نداشتم یه چای لیوانی ریختم ورفتم کنارپنجره که همه شیشه بود اونجا رو مبل تک نفری نشستم وبیرونو نگاه می کردم منظره قشنگی بود
- شیلان ....
جوابشو ندادم
هیرسا : شیلان با توهستم
- هوووم
نگاش نمی کردم
هیرسا : بپوش بریم خونه ای خاله ام واسه شام منتظرمونن
- نمیام
هیرسا : نمیام یعنی چی
- خاله ای توه می خوای خودت برو
هیرسا : الان رو دور لج بازی افتادی
جوابشو ندادم
قرار بود چیکار کنم چه زود جلوش کم می اوردم وناراحت می شدم
هیرسا : نمیای
- نچچچچ
هیرسا : نیا
انقدر اونجا نشستم تا شب شد
هیرسا جلو تلویزیون خوابش برده بود سردم شده بود رفتم بخاری شومینه رو زیاد کردم از گوشی خونه زنگ زدم به رابط بین خودم ودایی گفت از دوشنبه می تونم برم دانشگاه داشتم باهاش حرف می زدم
شیلان:
هیرسا : کاردارم زردک
- هیرسا خواهش می کنم اونوقت امشب میام تو اتاق تو می خوابم هان
هیرسا : بیا بخواب
- باشه خودت گفتی بعد نگی نگفتم
از اتاقم رفت بیرون منم رفتم بیرون داشت با وسایل موسیقیش ور می رفت
- بهمن پیانو یاد می دی؟
هیرسا : می خوای همشو با هم یاد بگیری ؟!
- اره
هیرسا : حالا تا بعد فعلا کار دارم تو هم برو خودتو با وسایل واتاقت سرگرم کن
راستم می گفت هان اول اتاقو حسابی گردگیری کردم وتی کشیدم ونشستم یه لیست نوشتم که چه چیزی باید بخرم بعدم رفتم برم بیرون هیرسا صدام کرد رفتم بیرون وگفتم : چیه
هیرسا : بیا نهار
دست صورتمو شستم ونشستم پشت میزی که هیرسا اماده کرد
- هیرسا چرا غذای مونده نمی خوری
هیرسا : خوبه خودت میگی مونده
- خوب من می خورم که چیزیم نمیه
هیرسا : یکم معدم مشکل داره
- آها
نوشیدنیشو برداشتم وگفتم : نوشیدنی گاز دارم خوب نیست ولی تو می خوری
هیرسا: بده شیلان
برفی اومد کنار هیرسا
- هیرسا تکلیف منو با این سگت روشن کن
هیرسا : تکلیف چی
- منو صدا می زنی اون میاد
هیرسا : بگم زردکم بدت میاد
- دیدی دوستای بیشعورت بهم خندیدن
نگام کرد وبا لبخند گفت : یه اسم جدید بزارم روت
- انقدر بیشعوری نمیگی اسم سگو عوض کنم
بلند شدم رفتم تو اتاقم ودرو قفل کردم وسایلمو چیدم که دوساعت وقت برد بعدم رو تخت درازکشیدم ونمی دونم چطور خوابم برداتاق من پنجره نداشت که بفهمم چه وقته رفتم حموم ویه حموم حسابی کردم حوله پوشیدم رفتم اتاقم یه بافت صورتی آستین بلند پوشیدم ویه شلوار تنگ مشکی موهام خشک کردم انقدر خونه هیرسا سرد بود کلاه پوشیدم یه وقت سرما نخورم رفتم بیرون هیرسا نشسته بود جلو تلویزیون ولی صدا نداشت سرش خم بود داشت چیزی رو برگه می نوشت
نگاش کردم برگشت نگام کرد رومو برگردوندم ورفتم تو آشپزخونه اصلا حوصله نداشتم یه چای لیوانی ریختم ورفتم کنارپنجره که همه شیشه بود اونجا رو مبل تک نفری نشستم وبیرونو نگاه می کردم منظره قشنگی بود
- شیلان ....
جوابشو ندادم
هیرسا : شیلان با توهستم
- هوووم
نگاش نمی کردم
هیرسا : بپوش بریم خونه ای خاله ام واسه شام منتظرمونن
- نمیام
هیرسا : نمیام یعنی چی
- خاله ای توه می خوای خودت برو
هیرسا : الان رو دور لج بازی افتادی
جوابشو ندادم
قرار بود چیکار کنم چه زود جلوش کم می اوردم وناراحت می شدم
هیرسا : نمیای
- نچچچچ
هیرسا : نیا
انقدر اونجا نشستم تا شب شد
هیرسا جلو تلویزیون خوابش برده بود سردم شده بود رفتم بخاری شومینه رو زیاد کردم از گوشی خونه زنگ زدم به رابط بین خودم ودایی گفت از دوشنبه می تونم برم دانشگاه داشتم باهاش حرف می زدم
۱۱.۸k
۱۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.