p

p11


" یواش یواش قدم برداشتم، نه با عجله، نه بی‌هدف. حساب‌شده بود، همون‌طور که چشمم بهش بود. یه لحظه مکث کرد، انگار تو فکر بود که برگرده، ولی خب راه برگشتی نبود...
قدم قدم جلو رفتم و . فاصله‌مون کمتر شد. هوا سنگین‌تر شده بود، اون‌جور که نفس‌ها ناخواسته عمیق‌تر می‌شن.
دوباره یه کم عقب رفت، انگار غریزه‌ش داره راهو نشونش می‌ده. تا اینکه رسید به دیوار، برخوردش آروم بود، جوری که شاید فقط من شنیدم.
نگاهم از صورتش گذشت، افتاد روی اون نشونه‌های ریز توی بدنش. همون کشش کوچیک شونه‌ها، اون جابه‌جایی وزن روی یه پا. چیزایی که خیلی‌ها نمی‌بینن، ولی من خوب بلدم ببینم...
دستم آهسته بالا رفت، نه تند، نه یهویی. انگشتام رسید به دیوار کنار شونه‌ش، سرد و صاف، یه تضاد عجیب با گرمای نزدیکیمون...
سرم رو یه ذره خم کردم، نزدیک‌تر، طوری که حس کنه نفسامو، ولی نه اون‌قدر که بتونه بی‌اختیار عقب بکشه.
همینطور که زمزمه میکردم ازش چشم برنداشتم : حواست باش چی میگی خانم کیم ! وقتی با فامیلی خودم صدات میزنم... قاعدتا باید بدونی برای منی ! "

' صداش مثل کوبیدن سنگ روی آهن بود ... توی گوشم پیچید...
نفسش روی گونه هام پیچ و تاب خورد و باعث شد قفسه سینه ام رو سفت کنم..
دستش رو آروم از روی شونه تو کنار کشیدم و نگاهم بین عرض شونه هاش جا به جا شد...
مطمئن شدم می‌تونه من رو با یک حرکت بلند کنه و مثل یه تکه پنبه من رو جا به جا کنه..
بزاق توی دهنم رو به سختی قورت دادم و باهاش مخالفت کردم...هرچند عاقبتش رو از همین حالا میدونستم:«نه...من برای کسی نیستم..من برای خودمم.. پس..با فامیلی خودتون صدام نکنین! آقای کیم!»
چجوری به خودم جرعت دادم اینطوری اعصابش رو به هم بزنم؟؟ واقعا ترسیده بودم'
دیدگاه ها (۰)

p12" اون دختر داشت دیوونم میکرد... کاملا دیوونه!سرم کمی خم ش...

یکم از پارت 12 " دستم ناخودآگاه سمت صورتش رفت، انگار می‌خو...

p10" یه لحظه نگاهم خشک شد، خیلی کوتاه، ولی همون‌قدر که معلوم...

p9

پارت : ۳۰

پارت : ۳۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط