p
p10
" یه لحظه نگاهم خشک شد، خیلی کوتاه، ولی همونقدر که معلوم باشه دارم سعی میکنم حرفی که زد رو هضم کنم
سرمو یهکم کج کردم، نگاهم رو صورتش چرخوندم، انگار که دارم دنبال یه دلیل درست میگردم واسه این مسخرهبازیای که شنیدم : قرار...؟ با اون مردک چهارچشم؟!
ابروهام ناخواسته یهکم بالا رفتن، نه از تعجب، بیشتر از اینکه واقعا بخوام بفهمم چطور همچین چیزی رو با خیال راحت گفت...دستم هنوز روی بازوش بود، انگشتام یهکم بیشتر فشرده شدن...
یه نفس عمیق کشیدم و با خنده ی عصبی ای گفتم : سلیقت افتضاحه، خانم کیم !
سرش پایین بود و نگاهش رو به زمین ، آروم دستمو زیر چونه اش گذاشتم و سرشو دوباره بالا آوردم... به صورتش نزدیک شدم و حین صحبت نفسم به صورتش برخورد میکرد : قرارت رو کنسل کن ... اون مرتیکه هم فکر کنم نیاز به یکم تنبیه داره نه ؟ تا بفهمه نباید به دختر من نزدیک بشه"
' فشارش چنگش روی بازو هام محکم تر شد و من رو به کمی ترسیدن دعوت کرد..حرفی که شنیدم غرور زیرکانه دخترانه ام رو زیر سوال برد..با شکایت زمزمه کردم:«سلیقه من افتضاحه؟! به اون میگی چهار چشم؟؟ چون فقط عینک میزنه و جذاب تر به نظر میاد!؟»
ازش دفاع کردم...بهش پر و بال دادم و مثل سپر عمل کردم..
وزنم رو بین پاهام جا به جا کردم و نگاهم رو کج کردم... طوری رفتار کردم که انگار «اقای سونگ» شخص مهمی توی زندگی من بوده...
تک ابرو بالا انداختم و نفسم رو مثل تندبادی بیرون دمیدم...
با غرغر زمزمه کردم:«من قرارم رو کنسل نمیکنم آقای کیم...کار مهمی دارم..»
طوری رفتار کردم که انگار ازش کینه گرفته بودم!'
" یه لحظه نگاهم خشک شد، خیلی کوتاه، ولی همونقدر که معلوم باشه دارم سعی میکنم حرفی که زد رو هضم کنم
سرمو یهکم کج کردم، نگاهم رو صورتش چرخوندم، انگار که دارم دنبال یه دلیل درست میگردم واسه این مسخرهبازیای که شنیدم : قرار...؟ با اون مردک چهارچشم؟!
ابروهام ناخواسته یهکم بالا رفتن، نه از تعجب، بیشتر از اینکه واقعا بخوام بفهمم چطور همچین چیزی رو با خیال راحت گفت...دستم هنوز روی بازوش بود، انگشتام یهکم بیشتر فشرده شدن...
یه نفس عمیق کشیدم و با خنده ی عصبی ای گفتم : سلیقت افتضاحه، خانم کیم !
سرش پایین بود و نگاهش رو به زمین ، آروم دستمو زیر چونه اش گذاشتم و سرشو دوباره بالا آوردم... به صورتش نزدیک شدم و حین صحبت نفسم به صورتش برخورد میکرد : قرارت رو کنسل کن ... اون مرتیکه هم فکر کنم نیاز به یکم تنبیه داره نه ؟ تا بفهمه نباید به دختر من نزدیک بشه"
' فشارش چنگش روی بازو هام محکم تر شد و من رو به کمی ترسیدن دعوت کرد..حرفی که شنیدم غرور زیرکانه دخترانه ام رو زیر سوال برد..با شکایت زمزمه کردم:«سلیقه من افتضاحه؟! به اون میگی چهار چشم؟؟ چون فقط عینک میزنه و جذاب تر به نظر میاد!؟»
ازش دفاع کردم...بهش پر و بال دادم و مثل سپر عمل کردم..
وزنم رو بین پاهام جا به جا کردم و نگاهم رو کج کردم... طوری رفتار کردم که انگار «اقای سونگ» شخص مهمی توی زندگی من بوده...
تک ابرو بالا انداختم و نفسم رو مثل تندبادی بیرون دمیدم...
با غرغر زمزمه کردم:«من قرارم رو کنسل نمیکنم آقای کیم...کار مهمی دارم..»
طوری رفتار کردم که انگار ازش کینه گرفته بودم!'
- ۹.۹k
- ۱۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط