جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۳۲
که پرتم کرد تواستخر کل بدنم شروع به سوزش کرد ولی چرا که متوجه شدم آب شوره که دیدم اون طرف دارن بیشر نمک میریزن و تهیونگ هم داره خیلی ریلکس داره نگام میکنه که دیگه به خاطر درد دیگه نفهمیدم چی شد و چشمام سیاهی رفت ...
وقتی به هوش اومدم تو ی اتاق بودم به اطرافم نگاه کردم کسی نبود
ا/ت:تهکوک...تهکوک (خواست از تخت بره پایین)
که تهیونگ وارد اتاق شد
تهیونگ: نگران نباش حال تهکوک خوبه
ا/ت:تو از جون من چی میخوای هاا
تهیونگ: یعنی چی چی میخوام؟
ا/ت:توی اون دوماه هی رفتارت با من بد تر و بدتر میشد ولی بخاطر تهکوک چیزی نمیگفتم ولی بزار این بحث رو همین جا تموم کنیم
تهیونگ: منظورت چیه هااااا؟(کمی داد)
ا/ت:فقط تا تهکوک سه سالش بشه صبر کن فقط تا اون موقع(کمی داد همراه با بغض)
تهیونگ: چی داری میگی ؟
ا/ت:اون سه سالو صبر کن وقتی سه سالش شد میرم اون موقع هر کاری خواستی بکن باشه(بغض)
تهیونگ: چی میگی هرزه (داد)
تهیونگ: انتظار داری بشینم ببینم بچم داره بدون مادر بزرگ میشه هاااااااا
ا/ت:الان نگران بچت شدی ؟پس اون دوماه چیکار میکردی کیم تهیونگ؟ چیکار میکردی؟(دادو گریه)
ا/ت:تو هیچ میدونی من تو اون دوماه اندازه دو سال زجر کشیدم؟ ،میدونی چقدر افسردگی داشتم و ناراحت بودم هاااا؟میدونی ؟میدونی ؟
تهیونگ: تو که میدونی من کارم کار سختیه میدونی نمیتونم تو خونه باشم (عصبانی)
ا/ت:یعنی کار برات از بچت هم مهم تره ؟به من نگاه کن کیم به من !ازت پرسیدم کارت از بچت برات مهم تره هااااااا؟(کمی داد)
تهیونگ: همون طور که جونگکوک از من برات با ارزش تره کار من هم برام با ارزشه ولی نه به اندازه ی بچه
ا/ت:باشه ....باشه پس به من بگواون دو ماه کجا بودی
تهیونگ: اون دوماه و من....
ادامه دارد
#پارت۳۲
که پرتم کرد تواستخر کل بدنم شروع به سوزش کرد ولی چرا که متوجه شدم آب شوره که دیدم اون طرف دارن بیشر نمک میریزن و تهیونگ هم داره خیلی ریلکس داره نگام میکنه که دیگه به خاطر درد دیگه نفهمیدم چی شد و چشمام سیاهی رفت ...
وقتی به هوش اومدم تو ی اتاق بودم به اطرافم نگاه کردم کسی نبود
ا/ت:تهکوک...تهکوک (خواست از تخت بره پایین)
که تهیونگ وارد اتاق شد
تهیونگ: نگران نباش حال تهکوک خوبه
ا/ت:تو از جون من چی میخوای هاا
تهیونگ: یعنی چی چی میخوام؟
ا/ت:توی اون دوماه هی رفتارت با من بد تر و بدتر میشد ولی بخاطر تهکوک چیزی نمیگفتم ولی بزار این بحث رو همین جا تموم کنیم
تهیونگ: منظورت چیه هااااا؟(کمی داد)
ا/ت:فقط تا تهکوک سه سالش بشه صبر کن فقط تا اون موقع(کمی داد همراه با بغض)
تهیونگ: چی داری میگی ؟
ا/ت:اون سه سالو صبر کن وقتی سه سالش شد میرم اون موقع هر کاری خواستی بکن باشه(بغض)
تهیونگ: چی میگی هرزه (داد)
تهیونگ: انتظار داری بشینم ببینم بچم داره بدون مادر بزرگ میشه هاااااااا
ا/ت:الان نگران بچت شدی ؟پس اون دوماه چیکار میکردی کیم تهیونگ؟ چیکار میکردی؟(دادو گریه)
ا/ت:تو هیچ میدونی من تو اون دوماه اندازه دو سال زجر کشیدم؟ ،میدونی چقدر افسردگی داشتم و ناراحت بودم هاااا؟میدونی ؟میدونی ؟
تهیونگ: تو که میدونی من کارم کار سختیه میدونی نمیتونم تو خونه باشم (عصبانی)
ا/ت:یعنی کار برات از بچت هم مهم تره ؟به من نگاه کن کیم به من !ازت پرسیدم کارت از بچت برات مهم تره هااااااا؟(کمی داد)
تهیونگ: همون طور که جونگکوک از من برات با ارزش تره کار من هم برام با ارزشه ولی نه به اندازه ی بچه
ا/ت:باشه ....باشه پس به من بگواون دو ماه کجا بودی
تهیونگ: اون دوماه و من....
ادامه دارد
۶.۳k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.