جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۳۳
تهیونگ: اون دوماه و من کجا باید میبودم هااا سرکار (داد)
ا/ت:دیدی !دیدی بچه برات مهم نیست !دیدی ؟!
تهیونگ: ا/ت اون طور نیست من واقعا سرم شلوغ بود ،ولی بازم تهکوک برام مهم تره
ا/ت:هر چی باشه هم من نمی تونم جای نامزدت رو برات پر کنم پس وقتی تهکوکم سه سالش شد میرم
تهیونگ: تو هیچ جایی نمیری فهمیدی؟(از دست ا/ت میگیره تا ازاتاق خارج نشه)
ا/ت:خیلیم خوب میرم (دستش رو از دست تهیونگ میکشه بیرون و از اتاق خارج میشه)
"ویو تهیونگ "
درک نمیکردم !رفتنش رو درک نمیکردم ؛خب معلومه که اون دوماه براش باید سخت بگذره ولی اون هیچ وقت نمیفهمه که توی اون دوماه چقدر دلتنگش بودم چقدر شبا تهکوکم رو میبوسیدم ،اون هیچ وقت نخواهد فهمید که شبا وقتی میخوابید چقدر با لباش بازی میکردم(منظورش ا/ته) چقدر نگاه ش میکردم و خستگیم رو با اون صورت زیبا و اون چشم های بسته در میکردم ...چرا دارم گریه میکنم
تهیونگ: کیم تهیونگ به خودت بیا تو داری به خاطر یه دختر گریه میکنی به خاطر اینکه داره میره به خودت بیا(به خودش سیلی میزنه ؛چرا منم به اندازه ته ناراحت شدم 🥲)
تهیونگ: ولی من نمی تونم
اشک هام رو پاک کردم ورفتم طبقه پایین ...ا/ت روکاناپه نشسته بود و داشت با تهکوک بازی میکرد ولی تا منو دید خندش رفت دوباره یه تکیه از قلبم کنده وشد که بی توجه بهش رفتم سمت آشپز خونه داشتم دنبال قرص میگشتم سرم داشت میترکید که صدای از پشت سرم شنیدم
آجوما:تهیونگ جان دنبال چیزی میگردی؟(یه نکته بچه ها آجوما چون تهیونگ رو بزرگ کرده اسمش رو صدا میزنه و اینکه مادر تهیونگ توی این فیک نمرده ولی چون هم مادرش و هم پدرش مافیا بودن وهستن مادر فقط به تهیونگ شیر میداد و باهاش بازی میکرد)
برگشتم سمت صدا آجوما بود با یه گریه رفتم سمتش و بغلش کردم که اونم متقابل بغلم کردم
آجوما:تهیونگ... چیزی شده چرا گریه میکنی ؟(نگران)
تهیونگ: اون میخواد بره ...اون میخواد منو ترک کنه (گریه )
آجوما:کی ؟ا/ت رو میگی؟
تهیونگ:( به نشانه ی آره سرش رو تکون میده)
آجوما:گریه نکن پسر مثلا الان مرد شدی ها من با ا/ت حرف میزنم خب تو برو استراحت کن
تهیونگ: باشه آجوما،بهت اعتماد دارم...فقط قرص سرد درد کجاست
آجوما:توی کشوی بالای کنار یخچال
تهیونگ: ممنون
"ویو ا/ت "
روی کاناپه نشسته بود و داشتم با تهکوک بازی میکردم که آجوما اومد:
آجوما: خانوم میتونم باهاتون حرف بزنم ؟
ا/ت:بله بفرما بشین
آجوما:خانوم تهیونگ نه یعنی ارباب بهم همه چیو گفت
ا/ت:خب چیکار کنم ؟
آجوما:من...
ادامه دارد
قشنگ به خاطر تنبلی براتون زیاد نوشتم خخخ😁😁
#پارت۳۳
تهیونگ: اون دوماه و من کجا باید میبودم هااا سرکار (داد)
ا/ت:دیدی !دیدی بچه برات مهم نیست !دیدی ؟!
تهیونگ: ا/ت اون طور نیست من واقعا سرم شلوغ بود ،ولی بازم تهکوک برام مهم تره
ا/ت:هر چی باشه هم من نمی تونم جای نامزدت رو برات پر کنم پس وقتی تهکوکم سه سالش شد میرم
تهیونگ: تو هیچ جایی نمیری فهمیدی؟(از دست ا/ت میگیره تا ازاتاق خارج نشه)
ا/ت:خیلیم خوب میرم (دستش رو از دست تهیونگ میکشه بیرون و از اتاق خارج میشه)
"ویو تهیونگ "
درک نمیکردم !رفتنش رو درک نمیکردم ؛خب معلومه که اون دوماه براش باید سخت بگذره ولی اون هیچ وقت نمیفهمه که توی اون دوماه چقدر دلتنگش بودم چقدر شبا تهکوکم رو میبوسیدم ،اون هیچ وقت نخواهد فهمید که شبا وقتی میخوابید چقدر با لباش بازی میکردم(منظورش ا/ته) چقدر نگاه ش میکردم و خستگیم رو با اون صورت زیبا و اون چشم های بسته در میکردم ...چرا دارم گریه میکنم
تهیونگ: کیم تهیونگ به خودت بیا تو داری به خاطر یه دختر گریه میکنی به خاطر اینکه داره میره به خودت بیا(به خودش سیلی میزنه ؛چرا منم به اندازه ته ناراحت شدم 🥲)
تهیونگ: ولی من نمی تونم
اشک هام رو پاک کردم ورفتم طبقه پایین ...ا/ت روکاناپه نشسته بود و داشت با تهکوک بازی میکرد ولی تا منو دید خندش رفت دوباره یه تکیه از قلبم کنده وشد که بی توجه بهش رفتم سمت آشپز خونه داشتم دنبال قرص میگشتم سرم داشت میترکید که صدای از پشت سرم شنیدم
آجوما:تهیونگ جان دنبال چیزی میگردی؟(یه نکته بچه ها آجوما چون تهیونگ رو بزرگ کرده اسمش رو صدا میزنه و اینکه مادر تهیونگ توی این فیک نمرده ولی چون هم مادرش و هم پدرش مافیا بودن وهستن مادر فقط به تهیونگ شیر میداد و باهاش بازی میکرد)
برگشتم سمت صدا آجوما بود با یه گریه رفتم سمتش و بغلش کردم که اونم متقابل بغلم کردم
آجوما:تهیونگ... چیزی شده چرا گریه میکنی ؟(نگران)
تهیونگ: اون میخواد بره ...اون میخواد منو ترک کنه (گریه )
آجوما:کی ؟ا/ت رو میگی؟
تهیونگ:( به نشانه ی آره سرش رو تکون میده)
آجوما:گریه نکن پسر مثلا الان مرد شدی ها من با ا/ت حرف میزنم خب تو برو استراحت کن
تهیونگ: باشه آجوما،بهت اعتماد دارم...فقط قرص سرد درد کجاست
آجوما:توی کشوی بالای کنار یخچال
تهیونگ: ممنون
"ویو ا/ت "
روی کاناپه نشسته بود و داشتم با تهکوک بازی میکردم که آجوما اومد:
آجوما: خانوم میتونم باهاتون حرف بزنم ؟
ا/ت:بله بفرما بشین
آجوما:خانوم تهیونگ نه یعنی ارباب بهم همه چیو گفت
ا/ت:خب چیکار کنم ؟
آجوما:من...
ادامه دارد
قشنگ به خاطر تنبلی براتون زیاد نوشتم خخخ😁😁
۹.۰k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.