ادامه پارت ۲۹
ادامه پارت ۲۹
بعد که رفتیم خونه ساعت دوازده شب بهش زنگ میزنی خب؟
ا.ت:چشم
یونگی:اولش که دزدیدمت فکر کردم بعد از تموم شدن کارم با لیان تورو میکشم..
اما خب همه چی تو سه هفته از زمین تا آسمون فرق کرد...
یه حس عجیبی باهات پیدا کردم
یه حسی که تو عمرم تجربش نکرده بودم ا.ت
لبخندی زدم و ماشین و پارک کردم
شاید یکی از اون حسا خندیدنمه
از ماشین پیاده شدم و راه افتادم
ا.ت:با بهت از ماشین پیاده شدم و دوییدم پشت سرش
دوست دارم مین یونگی
یااا اونطور که تو ذهنته نه
فقط چون گذاشتی باهاتون بمونم
یونگی:خندیدم و دستشو گرفتم
بیا اینور بچه
جیمین:حالا اگه اومدن اینا
یاااا ببینم اونا...اونا یا خدا
یونگی:ماشین نگه داشتم کنارش
جوون چه بیبی کیوتی
شماره میدین؟
جیمین:تا عقیمت نکردم بگو ببینم اینهمه مشما چیه که تا سقف ماشین پر کردین؟
یونگی:زدم زیر خنده...
خرید.
جیمین:پس کار اون دختر موزیه؟
ا.ت:همونطور که خودمو زیر مشما ها قایم کرده بودم دست یونگی اومد توی مشما و از کلاه هودیم گرفت و عین کیسه برنج کشید بالا
جیمین:ورشکست کردی...
نه آفرین بهت
میتونم بگم تو عمرم اینهمه یجا خرید نکرده بودم
دارم برات بچه
الان من کجا سوار شم؟
یونگی:اون پشت مشتا یجور خودت جا کن دیگه
جیمین:آها اون عوضی بشینه جلو من پشت؟
ا.ت:بزور جلو خندمو گرفتم
جبران میکنم ج..جیمینا
جیمین:گفتم وقتی جلوی خندت نگه میداری صورتت مثل لبو قرمز میشه؟
یونگی و ا.ت:زدیم زیر خنده...
جیمین:به نفرین گرفتار شین(:
بزور خودمو پشت بین اونهمه خرید جا دادم...
ا.ت:میگم جیمینا
جیمین:ها
ا.ت:خیلی خب آقای عصبانی
برات توت فرنگی گرفتم وردار
جیمین:جانگا.ت به نفعته دروغ نگفته باشی
ا.ت:نهه دروغ نیست
هی حتی دلم نمیخواد فامیلی اون روی من باشه
یونگی:جانگ؟
ا.ت:آره فامیلی پدری که دخترشو بدبخت کرد.
باید یجور عوضش کنم
یونگی:آروم زیر لب گفتم مینا.ت چطوره؟
به زودی میشی با نیشخندی که روی لبم اومد گاز دادم تا زودتر برسیم
بعد که رفتیم خونه ساعت دوازده شب بهش زنگ میزنی خب؟
ا.ت:چشم
یونگی:اولش که دزدیدمت فکر کردم بعد از تموم شدن کارم با لیان تورو میکشم..
اما خب همه چی تو سه هفته از زمین تا آسمون فرق کرد...
یه حس عجیبی باهات پیدا کردم
یه حسی که تو عمرم تجربش نکرده بودم ا.ت
لبخندی زدم و ماشین و پارک کردم
شاید یکی از اون حسا خندیدنمه
از ماشین پیاده شدم و راه افتادم
ا.ت:با بهت از ماشین پیاده شدم و دوییدم پشت سرش
دوست دارم مین یونگی
یااا اونطور که تو ذهنته نه
فقط چون گذاشتی باهاتون بمونم
یونگی:خندیدم و دستشو گرفتم
بیا اینور بچه
جیمین:حالا اگه اومدن اینا
یاااا ببینم اونا...اونا یا خدا
یونگی:ماشین نگه داشتم کنارش
جوون چه بیبی کیوتی
شماره میدین؟
جیمین:تا عقیمت نکردم بگو ببینم اینهمه مشما چیه که تا سقف ماشین پر کردین؟
یونگی:زدم زیر خنده...
خرید.
جیمین:پس کار اون دختر موزیه؟
ا.ت:همونطور که خودمو زیر مشما ها قایم کرده بودم دست یونگی اومد توی مشما و از کلاه هودیم گرفت و عین کیسه برنج کشید بالا
جیمین:ورشکست کردی...
نه آفرین بهت
میتونم بگم تو عمرم اینهمه یجا خرید نکرده بودم
دارم برات بچه
الان من کجا سوار شم؟
یونگی:اون پشت مشتا یجور خودت جا کن دیگه
جیمین:آها اون عوضی بشینه جلو من پشت؟
ا.ت:بزور جلو خندمو گرفتم
جبران میکنم ج..جیمینا
جیمین:گفتم وقتی جلوی خندت نگه میداری صورتت مثل لبو قرمز میشه؟
یونگی و ا.ت:زدیم زیر خنده...
جیمین:به نفرین گرفتار شین(:
بزور خودمو پشت بین اونهمه خرید جا دادم...
ا.ت:میگم جیمینا
جیمین:ها
ا.ت:خیلی خب آقای عصبانی
برات توت فرنگی گرفتم وردار
جیمین:جانگا.ت به نفعته دروغ نگفته باشی
ا.ت:نهه دروغ نیست
هی حتی دلم نمیخواد فامیلی اون روی من باشه
یونگی:جانگ؟
ا.ت:آره فامیلی پدری که دخترشو بدبخت کرد.
باید یجور عوضش کنم
یونگی:آروم زیر لب گفتم مینا.ت چطوره؟
به زودی میشی با نیشخندی که روی لبم اومد گاز دادم تا زودتر برسیم
۵.۳k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.