ادامه پارت ۲۸
ادامه پارت ۲۸
لیان:با اصبانیت ماشین و میروندم سمت خونه
تا خودم بادستای خودم یونگی و جیمین و نکشم و دفن نکنم آروم نمیگیرم
ا.ت تو دختر منی
نه دختر اون مادر هرزت...
کشتمش کار خوبی کردم یونگی و جیمینم میکشم
هنوز منو نشناختین
_
ویو یونگی ‹صبح›
بعد از انجام دادن کارام رفتم سمت دانشگاه
ا.ت:یونگیی وایسا
یونگی:الان چرا بیداری تو برو بخواب بچه
ا.ت:میشه یچیزی ازت بخوام؟
یونگی:بگو ببینم
ا.ت:یجوری به وویونگ خبر برسونی من خوبم؟
یونگی:یه کاریش میکنم باشه
ا.ت:پس فعلا
مواظب..مواظب خودت باش
و دوییدم رفتم تو
یونگی:خندیدم..
کوچولورو نگاه
سوار ماشین شدم و رفتم دانشگاه...
جیمین:از روی تخت قلخوردم افتادم زمین
آخخ یبارم که از یونگی کتک نخوردم باید خودم بیوفتم ناقص شم
ا.ت:خیلی خب حالا پاشو نمردی که
جیمین:عه ا.ت اینجایی
ا.ت:نه بابا من بیرونم
جیمین:عوضی
ا.ت:خندیدم و رفتم سمت آشپزخونه
یه لیوان آب پرتقال ریختم و داشتم میخوردم..
جیمین:از نبود یونگی سواستفاده کردم..
رفتم سمت آشپزخونه از پشت بغلش کردم
ا.ت:آب پرتقال پرید گلوم
جیمین:زدم از پشتش یاا آروم خب خفه شدی
ا.ت:برگشتم سمتش
خداوکیلی خیلی جذابه
موهای بهم ریخته مشکی رنگش
هیکلش
چهره بی نقصش..
پلکی زدم و نگاهم و ازش گرفتم
جیمین:دیگه نمیتونم نسبت بهت بی تفاوت باشم کوچولو نمیشه میدونی؟
ا.ت:اَه اَه چقد هوا گرمهه
خواستم برم که دستش دور بازوم حلقه شد
جیمین:آره وسط زمستون چقد سرد شد هوا
ا.ت:وایی میگم سرده برم کت بپوشم
جیمین:یا الان مثلا از چی داری فرار میکنی
نمیخوام بخورمت که
ا.ت:چییییی
جیمین:مغزت...خیلی کثیفه(:
ا.ت:گونه هام گل انداخت
جیمینا
جیمین:جانم
ا.ت:من...
من اون شب..ولش بیا بریم
جیمین:حرف بزن بچه
ا.ت:من اونشب..
جیمین:تلفنم زنگ خورد
تف الان میام
الو
ا.ت:آخخ خدا مرسی
دوییدم توی اتاقم
دراز کشیدم روی تخت
جیمین:ا.ت
من باید برم شرکت کاری پیش اومده یونگی هم که دانشگاهه دوساعت میتونی بمونی؟یا باهام میای؟
ا.ت:نه میمونم برو تو
جیمین:باشه پس مواظب خودت باش
ا.ت:توهم همینطور
لیان:با اصبانیت ماشین و میروندم سمت خونه
تا خودم بادستای خودم یونگی و جیمین و نکشم و دفن نکنم آروم نمیگیرم
ا.ت تو دختر منی
نه دختر اون مادر هرزت...
کشتمش کار خوبی کردم یونگی و جیمینم میکشم
هنوز منو نشناختین
_
ویو یونگی ‹صبح›
بعد از انجام دادن کارام رفتم سمت دانشگاه
ا.ت:یونگیی وایسا
یونگی:الان چرا بیداری تو برو بخواب بچه
ا.ت:میشه یچیزی ازت بخوام؟
یونگی:بگو ببینم
ا.ت:یجوری به وویونگ خبر برسونی من خوبم؟
یونگی:یه کاریش میکنم باشه
ا.ت:پس فعلا
مواظب..مواظب خودت باش
و دوییدم رفتم تو
یونگی:خندیدم..
کوچولورو نگاه
سوار ماشین شدم و رفتم دانشگاه...
جیمین:از روی تخت قلخوردم افتادم زمین
آخخ یبارم که از یونگی کتک نخوردم باید خودم بیوفتم ناقص شم
ا.ت:خیلی خب حالا پاشو نمردی که
جیمین:عه ا.ت اینجایی
ا.ت:نه بابا من بیرونم
جیمین:عوضی
ا.ت:خندیدم و رفتم سمت آشپزخونه
یه لیوان آب پرتقال ریختم و داشتم میخوردم..
جیمین:از نبود یونگی سواستفاده کردم..
رفتم سمت آشپزخونه از پشت بغلش کردم
ا.ت:آب پرتقال پرید گلوم
جیمین:زدم از پشتش یاا آروم خب خفه شدی
ا.ت:برگشتم سمتش
خداوکیلی خیلی جذابه
موهای بهم ریخته مشکی رنگش
هیکلش
چهره بی نقصش..
پلکی زدم و نگاهم و ازش گرفتم
جیمین:دیگه نمیتونم نسبت بهت بی تفاوت باشم کوچولو نمیشه میدونی؟
ا.ت:اَه اَه چقد هوا گرمهه
خواستم برم که دستش دور بازوم حلقه شد
جیمین:آره وسط زمستون چقد سرد شد هوا
ا.ت:وایی میگم سرده برم کت بپوشم
جیمین:یا الان مثلا از چی داری فرار میکنی
نمیخوام بخورمت که
ا.ت:چییییی
جیمین:مغزت...خیلی کثیفه(:
ا.ت:گونه هام گل انداخت
جیمینا
جیمین:جانم
ا.ت:من...
من اون شب..ولش بیا بریم
جیمین:حرف بزن بچه
ا.ت:من اونشب..
جیمین:تلفنم زنگ خورد
تف الان میام
الو
ا.ت:آخخ خدا مرسی
دوییدم توی اتاقم
دراز کشیدم روی تخت
جیمین:ا.ت
من باید برم شرکت کاری پیش اومده یونگی هم که دانشگاهه دوساعت میتونی بمونی؟یا باهام میای؟
ا.ت:نه میمونم برو تو
جیمین:باشه پس مواظب خودت باش
ا.ت:توهم همینطور
۴.۶k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.