با دستهایم چه کنم

با دستهایم چه کنم
با اندیشه هایم چه کنم
کاش نمانده بودم....رفته بودم
به سکوت می اندیشم
و به اینکه
جاده های تاریک
به شب می رسند
من مانده ام با دردها
با غمهای تنیده در سکون
که نمی روند....می مانند....بزرگتر می شوند
دستهایم خالی از نان و گندم
و دستهایم کوتاه
در پوشاندن برهنگی ی پای کودکان
و اندیشه هایم ناتوان
در تغییرِ ملتهب و بی بارورِ سکوتی
که بی معناست

من در گفتمانِ غریبی شریک شده ام
که عصیانِ کلمات شاید
دردی را دوا نخواهد کرد

کاش نمانده بودم....رفته بودم
من فقط نوشته ام
همین و بس.
دیدگاه ها (۱)

به وسعتِ انتظاربه تلخی ی اندوهروزها به سکوتِ چشمهایت فکر کرد...

دستت را به من بدهتا از مرزهای زمینی امفراروی کنمو چون شهابی ...

مرا به خودم باز گردانمن از خود گریخته امدلم برای توتنگ استو ...

همه جا از عشق خالی ستاما مندر کوچه های خالی از عشقعشق رافریا...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط