رمان تصادف شیرین قسمت پنجمگلسا

رمان تصادف شیرین قسمت پنجم:(گلسا)
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم،خودمو روی تخت کش دادم و بعد از شستن دست و صورتم از اتاق رفتم بیرون،عمه طبق معمول داشت بافتنی میبافت که با دیدن من با لبخند گفت:سلام،ساعت خواب... دستم رو گذاشتم رو‌سینم و گفت:نوکر عمه خانوم! و با لبخند رفتم سمت آشپز خونه و بعد از خوردن یه لیوان شیرکاکائو و کیک کوچیک،یه مانتو مشکی کوتاه با شلوار دمپا که خیلی هم تنگ نبود،با مقنعه کرم و کوله اسپرت کرم و‌کتونی مشکی پوشیدم و بعد از برداشتن و سوییچ ۲۰۶ام و خداحافظی از عمه از خونه زدم‌بیرون...گوشیم زنگ خورد،اهههههههه!بازم این سیریشه!ریجکت کردم که بازم زنگ زد،یه بار،دوبار،سه بار،چهار بار!مگه ول کن بود؟آخرم گوشیمو خاموش کردم!منظورم دانیاله!پسرعموم!چند بار اومده با من و عمه در مورد ازدواج با من حرف زده،ولی خوب من دوسش ندارم!آقا اجبار نیست که!دوستش ن د ا ر م!
بعد از تموم شدن کلاسم داشتم سوار ماشین می شدم که دیدم دنیا داره دست تکون می ده و‌می دووه سمتم!یا خدا!منم سریع نشستم تو ماشین و به زدن بوقی اکتفا کردم و سریع از پارکینگ دانشگاه زدم بیرون!دنیا از اون دسته آدماست که اگه گیرت بیاره تمام اتفاقات یک سال اخیرشو برات تعریف می کنه!منم چون اصلا حوصله شنیدن این چرت و پرتارو ندارم همیشه می پیچونمش!
دوستانی که میخونن و خوششون میاد لطفا لایک کنن اگر لایکا پایین باشه دیگه نمیزارم
دیدگاه ها (۱)

نقاشیم

تصادف شیرین: قسمت ششم:گوشیم رو ‌روشن کردم،۵تا میس کال از دان...

رمان تصادف شیرین قسمت چهارم:وارد باشگاه شدم و بعداز کارت زدن...

تصادف شیرین قسمت سوم:بامشت محکم می کوبیدم تو‌کمرش که یهو گفت...

بیب من برمیگردمپارت: 50( تهیونگ ) داخل گوشیم بودم و میخواستم...

اسلاید اول و دوم و سوم استایل و مدل مو و عکس اسوری هاش و لبا...

دختری که آرزو داشت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط