مامان و بابا لطفا بس کنین وگرنه جونتون تو خطر میوفته این
_مامان و بابا لطفا بس کنین وگرنه جونتون تو خطر میوفته این مافیاست
§باشع دخترم ولی...پدرت تو یه کارخونه کار میکنه...الان دیگه فقیر نیستیم میتونی برگردی
_اووو آفرین بابای خودمه دیگه
+پرنسس وقتت تمومه
_خواهش میکنم چند دقیقه فرصت بده
+دو دقیقه
ویو تهیونگ
یکم...یکم حسودیم شد به آت...رفتم و دستاشو باز کردم و بغلش کردم و بردمش با دستاش از خانواده ش خدافظی کرد و سرشو تکیه داد به سینم و گریه کرد
+گریه نکن
_ولم کن
+اجازه ندادم گریه کنی
_خیلی پستی...خیلی زیاد
+تمومش کن
رسیدیم تو ماشین آت و گذاشتم پشت و نشستم جلو رسیدیم عمارت که دوباره خواستم بغلش کنم
_خودم میتونم
که پیاده شد و لنگ لنگان راه رفت این دختر خیلی دل نازکه داشت راه میرفت که برآید استایل بغلش کردم و بردم اتاقم
+خب...ببین توهم یه برده ای...مثل اونا باید کار کنی صبح ساعت پنج صبح بیدار میشی شب ساعت ۱۲ کارت تموم میشه فهمیدی؟
آروم و ناراحت سرشو تکون داد
+آفرین پرنسس از الان کارت و شروع کن
لنگ لنگان رفت سمت در و بازش کرد با آتی که من آورده بودمش تو عمارت فرق داشت
§باشع دخترم ولی...پدرت تو یه کارخونه کار میکنه...الان دیگه فقیر نیستیم میتونی برگردی
_اووو آفرین بابای خودمه دیگه
+پرنسس وقتت تمومه
_خواهش میکنم چند دقیقه فرصت بده
+دو دقیقه
ویو تهیونگ
یکم...یکم حسودیم شد به آت...رفتم و دستاشو باز کردم و بغلش کردم و بردمش با دستاش از خانواده ش خدافظی کرد و سرشو تکیه داد به سینم و گریه کرد
+گریه نکن
_ولم کن
+اجازه ندادم گریه کنی
_خیلی پستی...خیلی زیاد
+تمومش کن
رسیدیم تو ماشین آت و گذاشتم پشت و نشستم جلو رسیدیم عمارت که دوباره خواستم بغلش کنم
_خودم میتونم
که پیاده شد و لنگ لنگان راه رفت این دختر خیلی دل نازکه داشت راه میرفت که برآید استایل بغلش کردم و بردم اتاقم
+خب...ببین توهم یه برده ای...مثل اونا باید کار کنی صبح ساعت پنج صبح بیدار میشی شب ساعت ۱۲ کارت تموم میشه فهمیدی؟
آروم و ناراحت سرشو تکون داد
+آفرین پرنسس از الان کارت و شروع کن
لنگ لنگان رفت سمت در و بازش کرد با آتی که من آورده بودمش تو عمارت فرق داشت
- ۶.۰k
- ۱۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط