پارت ۶ فصل۳:
پارت ۶ فصل۳:
جونگ کوک:لارا...میدونم برات خیلی سخته..اما...میشه تمام اتفاقایی که توی این دو سال افتاد و بگی بهم؟
لارا سرش رو آورد بالا و با چشم هایی که توش استرس موج میزد به جونگ کوک خیره شده بود
حتی یاد آوری اون اتفاق ها هم براش عذاب آور بود چه برسه به تعریف کردنشون!
جونگ کوک متوجه استرس و حس بد توی لارا شد
صورت لارا رو بین دست هاش قاب کرد و توی چشم هاش نگاه کرد و گفت
جونگ کوک:لارا....این اتفاق دیگه تموم شد...میدونم یاد آوریش زجرت میده...اما من باید بدونم توی اون دو سال چه اتفاقی افتاده بود. پس بهم بگو باشه؟«لبخند»
لارا سرش رو بالا پایین کرد
سعی میکرد آروم شه تا بتونه بگه
سرش رو آورد بالا و به جونگ کوک نگاه کرد
نفس عمیق کشید و شروع کرد
لارا:خب...همچی برمیگرده به اون روز......اون روز جک از من کمک خواست و منم داشتم کمکش میکردم که.....دستش رو گذاشت روی پام........بعد من هرچقدر بهش گفتم دستشو برداره به حرفم گوش نداد و بعد تو در رو باز کردی و اون اتفاقا.......بعد من هر چقدر با خودم فکر کردم بازم خودمو مقصر این ماجرا میدیدم...
بغض بدی گلو لارا رو چنگ میزد
سعی میکرد تا مخفیش کنه
اما حر نمیتونست بزنه
دوست نداشت جونگ کوک متوجهش بشه
اما این بغض از چشم جونگ کوک دور نموند
دستش رو روی دست لارا گذاشت
جونگ کوک:من...متاسفم.......من باید به تو اعتماد میکردم...من
لارا سرش رو آورد بالا و اشک هاش رو پاک کرد و سرش رو به نشونه منفی این ور و اون ور کرد
لارا:نه....اشکالی نداره....اتفاقیه که افتاده و نمیشه تغییرش داد
لارا:باید سعی کنیم از این به بعد رو درست کنیم
جونگ کوک:«لبخند»
جونگ کوک بلند شد پتو رو روی لارا کشید و گفت
جونگ کوک:خب...بهتره تو استراحت کنی....من یه کاری دارم باید برم ولی سریع برمیگردم..... استراحت کن....کاری هم داشتی به آجوما و بقیه خدمتکارا بگو....زود برمیگردم
لارا:باشه
.......................................................................................
#jungkook
#bts
#k_pop
#جونگـکوک
#فیک
#بیـتیـاس
جونگ کوک:لارا...میدونم برات خیلی سخته..اما...میشه تمام اتفاقایی که توی این دو سال افتاد و بگی بهم؟
لارا سرش رو آورد بالا و با چشم هایی که توش استرس موج میزد به جونگ کوک خیره شده بود
حتی یاد آوری اون اتفاق ها هم براش عذاب آور بود چه برسه به تعریف کردنشون!
جونگ کوک متوجه استرس و حس بد توی لارا شد
صورت لارا رو بین دست هاش قاب کرد و توی چشم هاش نگاه کرد و گفت
جونگ کوک:لارا....این اتفاق دیگه تموم شد...میدونم یاد آوریش زجرت میده...اما من باید بدونم توی اون دو سال چه اتفاقی افتاده بود. پس بهم بگو باشه؟«لبخند»
لارا سرش رو بالا پایین کرد
سعی میکرد آروم شه تا بتونه بگه
سرش رو آورد بالا و به جونگ کوک نگاه کرد
نفس عمیق کشید و شروع کرد
لارا:خب...همچی برمیگرده به اون روز......اون روز جک از من کمک خواست و منم داشتم کمکش میکردم که.....دستش رو گذاشت روی پام........بعد من هرچقدر بهش گفتم دستشو برداره به حرفم گوش نداد و بعد تو در رو باز کردی و اون اتفاقا.......بعد من هر چقدر با خودم فکر کردم بازم خودمو مقصر این ماجرا میدیدم...
بغض بدی گلو لارا رو چنگ میزد
سعی میکرد تا مخفیش کنه
اما حر نمیتونست بزنه
دوست نداشت جونگ کوک متوجهش بشه
اما این بغض از چشم جونگ کوک دور نموند
دستش رو روی دست لارا گذاشت
جونگ کوک:من...متاسفم.......من باید به تو اعتماد میکردم...من
لارا سرش رو آورد بالا و اشک هاش رو پاک کرد و سرش رو به نشونه منفی این ور و اون ور کرد
لارا:نه....اشکالی نداره....اتفاقیه که افتاده و نمیشه تغییرش داد
لارا:باید سعی کنیم از این به بعد رو درست کنیم
جونگ کوک:«لبخند»
جونگ کوک بلند شد پتو رو روی لارا کشید و گفت
جونگ کوک:خب...بهتره تو استراحت کنی....من یه کاری دارم باید برم ولی سریع برمیگردم..... استراحت کن....کاری هم داشتی به آجوما و بقیه خدمتکارا بگو....زود برمیگردم
لارا:باشه
.......................................................................................
#jungkook
#bts
#k_pop
#جونگـکوک
#فیک
#بیـتیـاس
۱۵.۱k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.