true love پارت ۸ فصل ۳:
true love پارت ۸ فصل ۳:
«عصر»
جونگ کوک خونه نبود..
لارا توی اتاق تنها نشسته بود
شاید از اون محوطه نجات پیدا کرده بود ولی هنوزم ضربه اون اتفاقا روش بود و روز به روز هم بیشتر میشد
توی این دو سه شبی که توی خونه خودش بود
اما حتی یک شب هم نتونست بخوابه
هر شب سر همون ساعتی که توی اون دو سال شکنجه میشد از خواب میپرید
باز هم همون احساسات مسخره سراغش میومد
همینجور داشت به اتفاقای این مدت فکر میکرد
لارا:معلومه که نمیشه به این راحتی از این اتفاقا گذشت...بیشتر از اینم نمیتونم از خودم توقع داشته باشم
.................................................................................
هانول مشغول کار هاش بود که یادش اومد جونگ کوک بهش گفته بود چه کاری باید انجام بده
سریع دست هاش رو شست و پیشبندشو باز کرد و به سمت اتاق لارا رفت
بعد از در زدن لارا اجازه ورود بهش داد
هانول:سلام خانوم(تعظیم)
لارا:سلام(لبخند)
هانول:خانم ارباب گفتن از این به بعد من خدمتکار شخصی شما هستم
لارا:خیلی خوب ممنونم
هانول:چیزی نیاز ندارین؟
لارا:نه میتونی بری...ممنونم
هانول:(تعظیم)
بعد از رفتن هانول پتو رو کناز زد و از روی تخت بلند شد
سر پا که می ایستاد توی تمام بدنش احساس ضعف میکرد اما بی اهمیت نسبت به این ضعف وارد حموم شد
آب گرم رو باز کرد
چند دقیقه چشم هاش رو بست
آب گرم تنها چیزی بود که میتونست حالشو خوب کنه
................................................................................
اِما«مامان لارا» مدتی آمریکا نبود
بعد از نبود دخترش هر روز غمگین تر و ضعیف تر میشد
چند روز قبل جونگ کوک بهش زنگ زده بود و بهش گفته بود خبرای خوبی براش داره
بالاخره از هواپیما خارج شد و سوار تاکسی شد تا به خونش بره
توی راه همش فکر و حواسش پیش حرف جونگ کوک بود
منظورش از خبر خوب چی بود؟
....................................................................................
#jungkook
#bts
#k_pop
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#کی_پاپ
#فیک
«عصر»
جونگ کوک خونه نبود..
لارا توی اتاق تنها نشسته بود
شاید از اون محوطه نجات پیدا کرده بود ولی هنوزم ضربه اون اتفاقا روش بود و روز به روز هم بیشتر میشد
توی این دو سه شبی که توی خونه خودش بود
اما حتی یک شب هم نتونست بخوابه
هر شب سر همون ساعتی که توی اون دو سال شکنجه میشد از خواب میپرید
باز هم همون احساسات مسخره سراغش میومد
همینجور داشت به اتفاقای این مدت فکر میکرد
لارا:معلومه که نمیشه به این راحتی از این اتفاقا گذشت...بیشتر از اینم نمیتونم از خودم توقع داشته باشم
.................................................................................
هانول مشغول کار هاش بود که یادش اومد جونگ کوک بهش گفته بود چه کاری باید انجام بده
سریع دست هاش رو شست و پیشبندشو باز کرد و به سمت اتاق لارا رفت
بعد از در زدن لارا اجازه ورود بهش داد
هانول:سلام خانوم(تعظیم)
لارا:سلام(لبخند)
هانول:خانم ارباب گفتن از این به بعد من خدمتکار شخصی شما هستم
لارا:خیلی خوب ممنونم
هانول:چیزی نیاز ندارین؟
لارا:نه میتونی بری...ممنونم
هانول:(تعظیم)
بعد از رفتن هانول پتو رو کناز زد و از روی تخت بلند شد
سر پا که می ایستاد توی تمام بدنش احساس ضعف میکرد اما بی اهمیت نسبت به این ضعف وارد حموم شد
آب گرم رو باز کرد
چند دقیقه چشم هاش رو بست
آب گرم تنها چیزی بود که میتونست حالشو خوب کنه
................................................................................
اِما«مامان لارا» مدتی آمریکا نبود
بعد از نبود دخترش هر روز غمگین تر و ضعیف تر میشد
چند روز قبل جونگ کوک بهش زنگ زده بود و بهش گفته بود خبرای خوبی براش داره
بالاخره از هواپیما خارج شد و سوار تاکسی شد تا به خونش بره
توی راه همش فکر و حواسش پیش حرف جونگ کوک بود
منظورش از خبر خوب چی بود؟
....................................................................................
#jungkook
#bts
#k_pop
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#کی_پاپ
#فیک
۶.۴k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.