پارت ۴ فصل۳:
پارت ۴ فصل۳:
راوی ویو:
جونگ کوک به اتاق برگشت و دوباره روی تخت کنار لارا دراز کشید
هنوزم داشت نگاهش میکرد
همونجور که دست لارا رو توی دستاش گرفته بود متوجه تکون خوردن دست لارا توی دستاش شد
سریع از جاش بلند شد روی تخت نسشت و با تعجب داشت به لارا نگاه میکرد
لارا آروم آروم چشم هاش رو باز کرد...
لارا ویو:
انقدر درد داشتم که دیگه نتونستم ادامه بدم
دیگه از همچی خسته شده بودم
فقط دقایق میگذشتند
همچی تکراری شده بود
تمام روزم شده بود درد کشیدن
صبح......ظهر.....شب
همش توی اون انبار تاریک یا زندانی شده بودم یا داشتن عذابم میدادن
همشم به خاطر این بود که راضی نمیشدم لی یونگ رو به عنوان همسرم ببینم
تمام تنم بی حس شده بود و فقط قطره های خونی که ازم جاری شده بود رو میدیدم
انقدر عذابم داده بودن.....انقدر درد کشیده بودم که حتی دیگه نای گریه کردنم نداشتم
فقط وقتی یاد جونگ کوک میوفتادم اشکام جاری میشد
اصلا دست خودم نبود...هنوزم.....هنوزم مقداری از عشق و علاقم نسبت بهش کم نشده بود
هنوزم میپرستیدمش
با احساس اینکه دسته موهام کشیده شد دیگه هیچی نفهمیدم
آروم آروم چشمام بسته شد(پارت قبل...همون موقعی که لی یونگ لارا رو شکنجه میداد و جونگ کوک هم حضور داشت)
غرق در همون رویای که همیشگی بودم
دستی رو توی دستام حس میکردم که آروم آروم نوازشم میکرد
فکر کردم بازم لی یونگه
آروم آروم چشمام رو باز کردم
با فردی که جلوم دیده بودم خشکم زده بود
لارا:جو....جونگ.....ک...کو..کوک«بی حال..آروم»
جونگ کوک:جانم قشنگم؟جانم زندگیه من
لارا آروم دستشو روی گونه جونگ کوک گذاشت
لارا:و..واقعا...خ..خودتی؟؟؟؟
جونگ کوک اشک هاش آروم آروم روی دست لارا میریخت
دستشو روی دست لارا گذاشت شروع به نوازش کردن کرد
جونگ کوک:آره زیبای من...خودمم....جونگ کوکتم
لارا:م..منو ا...از کجا.....پیدا...کردی؟؟؟چرا اومدی دنبالم؟؟«بغض»
جونگ کوک:مگه میشه از زندگیم دست بکشم هان؟؟؟؟مگه میشه تنهات بزارم؟؟؟؟؟مگه میتونم ولت کنم؟؟؟؟؟
لارا:دلم برات تنگ شده بود«گریه»
جونگ کوک:منم همینطور «لارا رو توی بغلش میگیره»
جونگ کوک:دیگه هیچ وقت تنهات نمیدارم...هیچ وقت ازت دست نمیکشم...تا آخرش کنارتم....اجازه نمیدم کسی نزدیکت بشه...باشه؟؟؟؟«سرش رو بوس میکنه»
لارا:با..باشه«گریه»
...............................................................
#جونگ کوک
#بی_تی_اس
#کی_پاپ
#فیک
#jungkook
#bts
#k_pop
راوی ویو:
جونگ کوک به اتاق برگشت و دوباره روی تخت کنار لارا دراز کشید
هنوزم داشت نگاهش میکرد
همونجور که دست لارا رو توی دستاش گرفته بود متوجه تکون خوردن دست لارا توی دستاش شد
سریع از جاش بلند شد روی تخت نسشت و با تعجب داشت به لارا نگاه میکرد
لارا آروم آروم چشم هاش رو باز کرد...
لارا ویو:
انقدر درد داشتم که دیگه نتونستم ادامه بدم
دیگه از همچی خسته شده بودم
فقط دقایق میگذشتند
همچی تکراری شده بود
تمام روزم شده بود درد کشیدن
صبح......ظهر.....شب
همش توی اون انبار تاریک یا زندانی شده بودم یا داشتن عذابم میدادن
همشم به خاطر این بود که راضی نمیشدم لی یونگ رو به عنوان همسرم ببینم
تمام تنم بی حس شده بود و فقط قطره های خونی که ازم جاری شده بود رو میدیدم
انقدر عذابم داده بودن.....انقدر درد کشیده بودم که حتی دیگه نای گریه کردنم نداشتم
فقط وقتی یاد جونگ کوک میوفتادم اشکام جاری میشد
اصلا دست خودم نبود...هنوزم.....هنوزم مقداری از عشق و علاقم نسبت بهش کم نشده بود
هنوزم میپرستیدمش
با احساس اینکه دسته موهام کشیده شد دیگه هیچی نفهمیدم
آروم آروم چشمام بسته شد(پارت قبل...همون موقعی که لی یونگ لارا رو شکنجه میداد و جونگ کوک هم حضور داشت)
غرق در همون رویای که همیشگی بودم
دستی رو توی دستام حس میکردم که آروم آروم نوازشم میکرد
فکر کردم بازم لی یونگه
آروم آروم چشمام رو باز کردم
با فردی که جلوم دیده بودم خشکم زده بود
لارا:جو....جونگ.....ک...کو..کوک«بی حال..آروم»
جونگ کوک:جانم قشنگم؟جانم زندگیه من
لارا آروم دستشو روی گونه جونگ کوک گذاشت
لارا:و..واقعا...خ..خودتی؟؟؟؟
جونگ کوک اشک هاش آروم آروم روی دست لارا میریخت
دستشو روی دست لارا گذاشت شروع به نوازش کردن کرد
جونگ کوک:آره زیبای من...خودمم....جونگ کوکتم
لارا:م..منو ا...از کجا.....پیدا...کردی؟؟؟چرا اومدی دنبالم؟؟«بغض»
جونگ کوک:مگه میشه از زندگیم دست بکشم هان؟؟؟؟مگه میشه تنهات بزارم؟؟؟؟؟مگه میتونم ولت کنم؟؟؟؟؟
لارا:دلم برات تنگ شده بود«گریه»
جونگ کوک:منم همینطور «لارا رو توی بغلش میگیره»
جونگ کوک:دیگه هیچ وقت تنهات نمیدارم...هیچ وقت ازت دست نمیکشم...تا آخرش کنارتم....اجازه نمیدم کسی نزدیکت بشه...باشه؟؟؟؟«سرش رو بوس میکنه»
لارا:با..باشه«گریه»
...............................................................
#جونگ کوک
#بی_تی_اس
#کی_پاپ
#فیک
#jungkook
#bts
#k_pop
۸.۷k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.