پارت ۵ فصل ۳:
پارت ۵ فصل ۳:
راوی ویو:
جونگ کوک سر لارا رو روی پاش گذاشته بود و آروم آروم مو های لارا رو نوازش میکرد
لارا فقط به یه نقطه خیره شده بود و اشک هاش آروم آروم میریخت
جونگ کوک سر لارا رو بوسید و گفت
جونگ کوک:متاسفم
لارا:برای چی؟
جونگ کوک:بخاطر تمام این اتفاقایی که ...بخاطر اینکه باورت نکردم...بخاطر اینکه بهت اعتماد نکردم...ناراحتت کردم...قلبتو شکستم...به حرفات گوش ندادم...باعث و بانی تمام این اتفاقات منم
لارا به تمام حرف های جونگ کوک گوش داد
از این ناراحت بود که جونگ کوک همچین فکرایی رو میکرد
سرشو برگردوند و تو چشمای جونگ کوک زل زد و گفت
لارا:جونگ کوک....دیگه همچین فکری رو نکن..باشه؟؟
جونگ کوک:چرا؟؟؟؟چرا هان؟؟؟؟با اینکه این همه آسیب دیدی بازم داری میگی هیچ کدوم از این اتفاقا تقصیر من نبوده؟؟؟؟بنظرت اگر من اونطوری باهات رفتار نمیکردم و از خودم دورت نمیکردم چنین اتفاقی میوفتاد؟؟؟؟
لارا دست جونگ کوک رو گرفت
با یه لبخندی آرامش بخشی به جونگ کوک خیره شد
لارا:ببین...هیچ وقت دلم نمیخواد خودتو مقصر این ماجرا بدونی...اگر بخوایم دنبال مقصر داستان بریم تا صبح همینجوری ادامه داره...پس...بهتره که بی خیالش بشیم..خب؟؟
جونگ کوک همینجور جذب چشم ها و اون چهره آرامش بخش و لبخندی که هر کسی رو به آرامش میرسوند بود
توی چشم های لارا زل زده بود....انگار....انگار توی یک اقیانوس در حال غرق شدن بود و نمیتونست خودشو نجات بده...غرق در چشمای لارا شده بود
جونگ کوک:لارا...چج.ری میتونی بعد از این همه اتفاقی که برات افتاده این جوری حرف بزنی؟؟؟؟
لارا:مهم نیست چه اتفاقی افتاده...مهم اینه که الان دوباره کنار تو و تمام کسایی که دوستشون دارم هستم«لبخند»
جونگ کوک بلند شد...رو به روی لارا نشست
دستشو گرفت و توی چشماش زل زد و گفت
جونگ کوک:میدونم خیلی برات سخته.....ولی...میخوام بشینی و توی این مدت هر بلایی که اون عوضی سرت آورده رو بهم بگی
لارا استرس خاصی دوباره وجودش رو فرا گرفت...حتی به فکر کردن به اتفاقایی که توی این دو سال براش افتاده بود هم آزارش میداد
نمیخواست این احساساتش رو بروز بده..اما توی این دو سال انقدر روح و روانش شکنجه شده بود که حتی کنترل احساساتش هم دست خودش نبود
بدون اینکه دلش بخواد چشماش پر از اشک شد...بغض بدی توی گلوش سنگینی میکرد و کافی بود کوچک ترین چیزی بگه تا این بغض بالاخره بترکه
سرشو آورد پایین تا جونگ کوک متوجه حال بدش نشه
جونگ کوک:حالت خوبه؟؟؟
لارا:آ..ره..آره ...خوبم«صدای لرزون..آروم»
جونگ کوک متوجه حال بده لارا شد...
با اینکه لارا سعی داشت همه چیز رو پنهون کنه تا کسی رو ناراحت نکنه
اما بازم با این حال از صداش....لرزش دست هاش...تپش قلبش و لحن حرف زدنش میشد فهمید که چقدر حالش بده و چقدر داره زجر میکشه
خاطر اینکه باعث یاد آوری این اتفاق ها و حال بد لارا شده بود خودشو سرزنش میکرد
لارا سرش رو آورد بالا ..یکم آروم تر از قبل شده بود...
لارا:دو سال پیش......
...................................................................................
بچه ها دیگه خودتون میدونین که امتحانا داره شروع میشه و همگی خیلی درگیریم
متاسفانه توی این مدت امتحانا نمیتونم پارت جدید بزارم...
اما تا جایی که بتونم سعی میکنم پارت جدید آپ کنم
بعد از امتحانا منتظر کلی پارت جدید باشید چون وقتم آزاد تره
امید وارم همگی توی امتحانا موفق بشید🌹
#jungkook
#bts
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک
راوی ویو:
جونگ کوک سر لارا رو روی پاش گذاشته بود و آروم آروم مو های لارا رو نوازش میکرد
لارا فقط به یه نقطه خیره شده بود و اشک هاش آروم آروم میریخت
جونگ کوک سر لارا رو بوسید و گفت
جونگ کوک:متاسفم
لارا:برای چی؟
جونگ کوک:بخاطر تمام این اتفاقایی که ...بخاطر اینکه باورت نکردم...بخاطر اینکه بهت اعتماد نکردم...ناراحتت کردم...قلبتو شکستم...به حرفات گوش ندادم...باعث و بانی تمام این اتفاقات منم
لارا به تمام حرف های جونگ کوک گوش داد
از این ناراحت بود که جونگ کوک همچین فکرایی رو میکرد
سرشو برگردوند و تو چشمای جونگ کوک زل زد و گفت
لارا:جونگ کوک....دیگه همچین فکری رو نکن..باشه؟؟
جونگ کوک:چرا؟؟؟؟چرا هان؟؟؟؟با اینکه این همه آسیب دیدی بازم داری میگی هیچ کدوم از این اتفاقا تقصیر من نبوده؟؟؟؟بنظرت اگر من اونطوری باهات رفتار نمیکردم و از خودم دورت نمیکردم چنین اتفاقی میوفتاد؟؟؟؟
لارا دست جونگ کوک رو گرفت
با یه لبخندی آرامش بخشی به جونگ کوک خیره شد
لارا:ببین...هیچ وقت دلم نمیخواد خودتو مقصر این ماجرا بدونی...اگر بخوایم دنبال مقصر داستان بریم تا صبح همینجوری ادامه داره...پس...بهتره که بی خیالش بشیم..خب؟؟
جونگ کوک همینجور جذب چشم ها و اون چهره آرامش بخش و لبخندی که هر کسی رو به آرامش میرسوند بود
توی چشم های لارا زل زده بود....انگار....انگار توی یک اقیانوس در حال غرق شدن بود و نمیتونست خودشو نجات بده...غرق در چشمای لارا شده بود
جونگ کوک:لارا...چج.ری میتونی بعد از این همه اتفاقی که برات افتاده این جوری حرف بزنی؟؟؟؟
لارا:مهم نیست چه اتفاقی افتاده...مهم اینه که الان دوباره کنار تو و تمام کسایی که دوستشون دارم هستم«لبخند»
جونگ کوک بلند شد...رو به روی لارا نشست
دستشو گرفت و توی چشماش زل زد و گفت
جونگ کوک:میدونم خیلی برات سخته.....ولی...میخوام بشینی و توی این مدت هر بلایی که اون عوضی سرت آورده رو بهم بگی
لارا استرس خاصی دوباره وجودش رو فرا گرفت...حتی به فکر کردن به اتفاقایی که توی این دو سال براش افتاده بود هم آزارش میداد
نمیخواست این احساساتش رو بروز بده..اما توی این دو سال انقدر روح و روانش شکنجه شده بود که حتی کنترل احساساتش هم دست خودش نبود
بدون اینکه دلش بخواد چشماش پر از اشک شد...بغض بدی توی گلوش سنگینی میکرد و کافی بود کوچک ترین چیزی بگه تا این بغض بالاخره بترکه
سرشو آورد پایین تا جونگ کوک متوجه حال بدش نشه
جونگ کوک:حالت خوبه؟؟؟
لارا:آ..ره..آره ...خوبم«صدای لرزون..آروم»
جونگ کوک متوجه حال بده لارا شد...
با اینکه لارا سعی داشت همه چیز رو پنهون کنه تا کسی رو ناراحت نکنه
اما بازم با این حال از صداش....لرزش دست هاش...تپش قلبش و لحن حرف زدنش میشد فهمید که چقدر حالش بده و چقدر داره زجر میکشه
خاطر اینکه باعث یاد آوری این اتفاق ها و حال بد لارا شده بود خودشو سرزنش میکرد
لارا سرش رو آورد بالا ..یکم آروم تر از قبل شده بود...
لارا:دو سال پیش......
...................................................................................
بچه ها دیگه خودتون میدونین که امتحانا داره شروع میشه و همگی خیلی درگیریم
متاسفانه توی این مدت امتحانا نمیتونم پارت جدید بزارم...
اما تا جایی که بتونم سعی میکنم پارت جدید آپ کنم
بعد از امتحانا منتظر کلی پارت جدید باشید چون وقتم آزاد تره
امید وارم همگی توی امتحانا موفق بشید🌹
#jungkook
#bts
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک
۸.۷k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.