ارباب مهربون من پارت ۶ فیک بی تی اس
ارباب مهربون من پارت ۶ #فیک_بی_تی_اس
_: دردت گرفت؟
+: نه خوبم
_: خیلی ممنونم که خراب نکردی
+: خواهش میکنم
آجوما اومد و گفت غذا حاضره و ا.ت و جیمین رفتن نشستن سر میز و غذا خوردن....
بعد از غذا خوردن
_: بخوابیم دیگه؟
+: اوهوم
رفتن اتاق جیمین
_: من اینوره تخت میخوابم تو هم اونور تخت خب؟
+: رو یه تخت بخوابیم؟
_: آره روی مبل من نمیتونم بخوابم نمیتونم بزارم تو هم اونجا بخوابی
+: من مشکلی ندارم میتونم بخوابم رو کاناپه
_: نه نمیشه
+: خیله خب
که هر کدوم رفتن دراز کشیدن و روشون رو کردن اونور و به خواب رفتن
ساعت ۴ نصفه شب بود که جیمین با صدای ناله هایی از روی درد ا.ت بیدار شد که دید ا.ت عرق کرده و آروم داره یه چیزایی زمزمه میکنه ... چشمش افتاد روی زخم دست ا.ت که ا.ت محکم جای زخمش رو گرفته بود ... جیمین سعی کرد ا.ت رو بیدار کنه
_: ا.ت ا.ت بیدار شو (تکونش میداد)
که ا.ت یهو از خواب پرید
_: ا.ت حالت خوبه؟
ا.ت یه نگاه به زخمش کردم که محکم گرفته بودش
_: خواب بد میدیدی... خوبی؟
+: اوهوم
_: چیشده چه خوابی میدیدی؟
+: من هرشب خواب اون روز رو میبینم ... همون آتیش سوزی.... خیلی دردناکه که هر شب ببینی پدر و مادرت جلو چشمات میمیرن
_: هوف خولی الان؟
+: آره
_: چرا زخمت رو گرفته بودی؟
+: اون روز توی آتیش سوزی سوخته ... هرشب وقتی این خواب رو میبینم به خودم میام میبینم محکم دارم فشارش میدم
_: آها ... حالا بیا بخوابیم
+: خیله خب
_: میگم دوس داره بغلت کنم راحت بخوابی؟
+: چی؟
_: نه منظورمو بد برداشت نکن فقط بغلت میکنم
+: عا. باشه
جیمین ا.ت رو از پشت تو آغوشش گرفت و به خواب رفتن....
حمایتا زیاد شدن و شما هم خیلی اصرار کردین گذاشتم🙂
چه ادمین خوبی داریننن😌😂
_: دردت گرفت؟
+: نه خوبم
_: خیلی ممنونم که خراب نکردی
+: خواهش میکنم
آجوما اومد و گفت غذا حاضره و ا.ت و جیمین رفتن نشستن سر میز و غذا خوردن....
بعد از غذا خوردن
_: بخوابیم دیگه؟
+: اوهوم
رفتن اتاق جیمین
_: من اینوره تخت میخوابم تو هم اونور تخت خب؟
+: رو یه تخت بخوابیم؟
_: آره روی مبل من نمیتونم بخوابم نمیتونم بزارم تو هم اونجا بخوابی
+: من مشکلی ندارم میتونم بخوابم رو کاناپه
_: نه نمیشه
+: خیله خب
که هر کدوم رفتن دراز کشیدن و روشون رو کردن اونور و به خواب رفتن
ساعت ۴ نصفه شب بود که جیمین با صدای ناله هایی از روی درد ا.ت بیدار شد که دید ا.ت عرق کرده و آروم داره یه چیزایی زمزمه میکنه ... چشمش افتاد روی زخم دست ا.ت که ا.ت محکم جای زخمش رو گرفته بود ... جیمین سعی کرد ا.ت رو بیدار کنه
_: ا.ت ا.ت بیدار شو (تکونش میداد)
که ا.ت یهو از خواب پرید
_: ا.ت حالت خوبه؟
ا.ت یه نگاه به زخمش کردم که محکم گرفته بودش
_: خواب بد میدیدی... خوبی؟
+: اوهوم
_: چیشده چه خوابی میدیدی؟
+: من هرشب خواب اون روز رو میبینم ... همون آتیش سوزی.... خیلی دردناکه که هر شب ببینی پدر و مادرت جلو چشمات میمیرن
_: هوف خولی الان؟
+: آره
_: چرا زخمت رو گرفته بودی؟
+: اون روز توی آتیش سوزی سوخته ... هرشب وقتی این خواب رو میبینم به خودم میام میبینم محکم دارم فشارش میدم
_: آها ... حالا بیا بخوابیم
+: خیله خب
_: میگم دوس داره بغلت کنم راحت بخوابی؟
+: چی؟
_: نه منظورمو بد برداشت نکن فقط بغلت میکنم
+: عا. باشه
جیمین ا.ت رو از پشت تو آغوشش گرفت و به خواب رفتن....
حمایتا زیاد شدن و شما هم خیلی اصرار کردین گذاشتم🙂
چه ادمین خوبی داریننن😌😂
۱۸.۰k
۰۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.