ارباب مهربون من پارت ۷ فیک بی تی اس
ارباب مهربون من پارت ۷ #فیک_بی_تی_اس
صبح
ا.ت ویو
چشمام رو باز کردم که با صورت جیمین مواجه شدم فقط ۱ میلی متر فاصله بینمون بود.... اون آدمه مهربونیه و تقصیر اون نیس ... باهام خوب رفتار میکنه منم تصمیم گرفتم بهش اعتماد کنم.... توی فکر بودم که چشماشو باز کرد
_: بیدار شدی؟
+:اوهوم... صب بخیر
_: همچنین... بلند شو حاضر شو بریم صبحونه بخوریم
+: هوم باشه
ا.ت رفت دستشویی روتین ش رو انجام داد لباسش رو عوض کرد [اسلاید دوم] و رفت پایین
(نکته : وقتی ا.ت لباسش رو عوض میکرد جیمین بیرون از اتاق بود)
_: بیا بشین
+: باشه
مشغول خوردن بودن که جیمین گفت
_: ا.ت یه سوال بپرسم؟
+: اوهوم بپرس
_: تو چرا فرار نمیکنی
+: نمیدونم ... اولا که نمیتونم فرار کنم یه عالمه بادیگار جلوی دره دوما هم نمیدونم چرا ولی حسم بهم نمیگه فرار کن
_: آها
صبحونه تموم شد و جیمین رفت کت ش رو ورداشت و پوشید
+: کجا؟
_: باید برم سر کار
+: آها باشه خدافظ
_: خدافظ
+: راستی ... میتونم برم حیاط؟ هوا خیلی خوبه ... از حیاط خونت خوشم میاد
_: البته راحت باش(لبخند)
جیمین رفت و ا.ت دو ساعت بعد رفت یه کتاب از قفسه کتابخونه ورداشت رفت توی حیاط
داشت میگشت که متوجه شد یکی از بادیگاردا دنبالش میکنه
+: تو چرا دنبال من راه افتادی؟
بادیگارد: مواظب تونم
+: مواظبمی یا میترسی فرار کنم
بادیگارد: هردوش
+: وای خدا اینجا دختر انجیر هست دقت نکرده بودم... خیلی خوشگله
ا.ت رفت نشست جلوی درخت انجیر و به درخت تکیه داد
+: چرا مث روح وایسادی بالا سرم؟ حداقل یکم برو عقب تر معذب میشم
بادیگارد رفت عقب تر
+: ای بابا چرا فقط دو قدم رفتی یکم بیشتر برو
و بادیگار رفت عقب تر که ا.ت شروع کرد کتاب خوندن ....
صبح
ا.ت ویو
چشمام رو باز کردم که با صورت جیمین مواجه شدم فقط ۱ میلی متر فاصله بینمون بود.... اون آدمه مهربونیه و تقصیر اون نیس ... باهام خوب رفتار میکنه منم تصمیم گرفتم بهش اعتماد کنم.... توی فکر بودم که چشماشو باز کرد
_: بیدار شدی؟
+:اوهوم... صب بخیر
_: همچنین... بلند شو حاضر شو بریم صبحونه بخوریم
+: هوم باشه
ا.ت رفت دستشویی روتین ش رو انجام داد لباسش رو عوض کرد [اسلاید دوم] و رفت پایین
(نکته : وقتی ا.ت لباسش رو عوض میکرد جیمین بیرون از اتاق بود)
_: بیا بشین
+: باشه
مشغول خوردن بودن که جیمین گفت
_: ا.ت یه سوال بپرسم؟
+: اوهوم بپرس
_: تو چرا فرار نمیکنی
+: نمیدونم ... اولا که نمیتونم فرار کنم یه عالمه بادیگار جلوی دره دوما هم نمیدونم چرا ولی حسم بهم نمیگه فرار کن
_: آها
صبحونه تموم شد و جیمین رفت کت ش رو ورداشت و پوشید
+: کجا؟
_: باید برم سر کار
+: آها باشه خدافظ
_: خدافظ
+: راستی ... میتونم برم حیاط؟ هوا خیلی خوبه ... از حیاط خونت خوشم میاد
_: البته راحت باش(لبخند)
جیمین رفت و ا.ت دو ساعت بعد رفت یه کتاب از قفسه کتابخونه ورداشت رفت توی حیاط
داشت میگشت که متوجه شد یکی از بادیگاردا دنبالش میکنه
+: تو چرا دنبال من راه افتادی؟
بادیگارد: مواظب تونم
+: مواظبمی یا میترسی فرار کنم
بادیگارد: هردوش
+: وای خدا اینجا دختر انجیر هست دقت نکرده بودم... خیلی خوشگله
ا.ت رفت نشست جلوی درخت انجیر و به درخت تکیه داد
+: چرا مث روح وایسادی بالا سرم؟ حداقل یکم برو عقب تر معذب میشم
بادیگارد رفت عقب تر
+: ای بابا چرا فقط دو قدم رفتی یکم بیشتر برو
و بادیگار رفت عقب تر که ا.ت شروع کرد کتاب خوندن ....
۱۸.۵k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.