Shuga story
دوست پسر من یه آیدله
part 6
معلم اومد بالاسرمون
معلم :شما دوتا نمیخوایید بس کنید ؟
یونگی: چشم
وقتی معلم رفت یواشکی دست یوری رو گرفتم
زنگ خورد تمام بچه ها اومدن بیرون
با یونگی رفتم داخل کلاس
که میسا اومد
میسا: اوپا اوپا
یونگی: بله
یوری: خروس بی محل
دست یونگی رو ول کردم رفتم بیرون وایسادم
میساو یونگی داشتن حرف میزدن منم داشتم با گوشیم ور میرفتم
یونگی اومد پیشم
یونگی: بیبی چیشد اومدی بیرون
یوری: حوصله نداشتم وایسام نگاتون کنم
با یونگی قهر کردم و رفتم بوفه
یونگی: وایسا منم بیام یوری
از بوفه خرید کردم و بایونگی سر میز نشستیم
با یونگی اصلا حرف نزدم
نمیدونم اما از دستش ناراحت شدم چون وایساد جواب میسا رو داد
دلم خیلی بد درد گرفت رفتم دستشویی
بله عادت ماهیانه
خداروشکر تو کیفم نوار بهداشتی داشتم
زنگ خورد رفتم سر کلاس دیدم یونگی سرش تو گوشیشه
نشستم سرجام یونگی برگشت نگام کرد
هیچ مکالمه ایی بین ما صورت نگرفت
دلمم خیلی درد گرفته بود
از توی کیفم مسکن در آوردم و خوردم
مدرسه که تموم شد منتظر یونگی موند تا بیاد بریم
یونگی: یوری تو برو من کار دارم
یوری: باش
رفتم سوار اتوبوس شدم وقتی رسیدم خونه انقدر حالم بد بود که افتاپم روی تخت
حتی یونگی یه زنگم بهم نزد
یوری: هعی ولش کن اصلا من رفتم بخوابم
اما نمیتونستم بخوابم
بلند شدم حاضر شدم رفتم دمه در خونه یونگی رمز در رو زدم با دیدن لباس های رو زمین و صدای ناله ترسیدم
در اتاق یونگی رو باز کردم دیدم یونگی با میسا در حال سک*س کردنن
حتی یونگی هم برنگشت منو ببینه با جیغ و گریه گفتم
یوری: پس این بود کارت *گریه*
از خونه زدم بیرون و تو خیابون ها میگشتم
حتی شب هم نرفتم خونه رفتم کلاب و فقط به عکسامون نگاه میکردم و الکل میخوردم
صبح
وقتی رسیدم خونه دیدم یونگی نشسته روی مبل تا یونگی رو دیدم رفتم تو اتاقم خواستم در رو ببندم یونگی اومد تو
یوری: برو بیرون
یونگی دستم هامو گرفت
یوری: ولم کن*جیغ*
یونگی: یوری گوش بده به حرفام لطفا
یوری: ولمم کن برو بیرون اشغال*داد و جیغ گریه*
نشستم روی زمین و فقط گریه میکردم
یونگی: یوری بخدا میسا منو تحریک کرد
یوری: نشنیدی چی گفتم برو بیرون*داد*
یونگی رفت
یوری: برو اشغال دیگه نمیخوام ببینمت
از اون اتفاق 3سال میگذره
الان دیگه من فارغ تحصیل شدم و کار میکنم
دیگه از یونگی خبری ندارم
فقط شنیدم الان خیلی موفق شده
امروز فن میتینگ یونگی بود
رفتم
یه تیپ خیلی خوشگل زدم
خیلی شلوغ بود
نوبت من که شد
نامجون: یوری تو اینجا چیکار میکنی؟
یوری: خوبی ؟ دلم براتون تنگ شده بود
دست نامجون رو گرفتم
و از تمام اعضا تشکر کردم وقتی به یونگی رسید تمام بدنم یخ کرده بود
یوری: سلام من فن تونم
یونگی سرشو اورد بالا
یونگی: یـ.. ... وری؟
دستمو محکم فشار داد اشک توب چشماش حلقه زد
یوری: دیدی به حرفم عمل کردم منم حالا فن تو ام
اشک یونگی ریخت روی دستم
خواستم اشکش رو پاک کنم که بادیگارد یونگی اومد
بادیگارد: وقت تون تموم شد خانوم
یوری: بله بله چشم
خواستم برم که
یونگی: بعد از فن میتینگ بیا پشت صحنه من هماهنگ میکنم
یوری: باشه
بعد فن میتینگ رفتم پشت صحنه پیش یونگی
یکی از بادیگارد ها منو وارد یه اتاق کرد
که شبیه به سینما بود
نشستم روی یکی از صندلی ها
که تمام چراغ ها خاموش شد و یه ویدیو شروع شد
یونگی بود
یونگی: یوری عزیزم مرسی که منو فراموش نکردی مرسی که برگشتی من نتونستم برات توضیح بدم اون میسا توی مدرسه بهم گفت باهاش برم به کافه و منم قبول کردم وقتی رفتم یه نوشیدنی سفارش دادم بعد از اینکه خوردمش احساس گرما میکردم و تحریک شده بودم
part 6
معلم اومد بالاسرمون
معلم :شما دوتا نمیخوایید بس کنید ؟
یونگی: چشم
وقتی معلم رفت یواشکی دست یوری رو گرفتم
زنگ خورد تمام بچه ها اومدن بیرون
با یونگی رفتم داخل کلاس
که میسا اومد
میسا: اوپا اوپا
یونگی: بله
یوری: خروس بی محل
دست یونگی رو ول کردم رفتم بیرون وایسادم
میساو یونگی داشتن حرف میزدن منم داشتم با گوشیم ور میرفتم
یونگی اومد پیشم
یونگی: بیبی چیشد اومدی بیرون
یوری: حوصله نداشتم وایسام نگاتون کنم
با یونگی قهر کردم و رفتم بوفه
یونگی: وایسا منم بیام یوری
از بوفه خرید کردم و بایونگی سر میز نشستیم
با یونگی اصلا حرف نزدم
نمیدونم اما از دستش ناراحت شدم چون وایساد جواب میسا رو داد
دلم خیلی بد درد گرفت رفتم دستشویی
بله عادت ماهیانه
خداروشکر تو کیفم نوار بهداشتی داشتم
زنگ خورد رفتم سر کلاس دیدم یونگی سرش تو گوشیشه
نشستم سرجام یونگی برگشت نگام کرد
هیچ مکالمه ایی بین ما صورت نگرفت
دلمم خیلی درد گرفته بود
از توی کیفم مسکن در آوردم و خوردم
مدرسه که تموم شد منتظر یونگی موند تا بیاد بریم
یونگی: یوری تو برو من کار دارم
یوری: باش
رفتم سوار اتوبوس شدم وقتی رسیدم خونه انقدر حالم بد بود که افتاپم روی تخت
حتی یونگی یه زنگم بهم نزد
یوری: هعی ولش کن اصلا من رفتم بخوابم
اما نمیتونستم بخوابم
بلند شدم حاضر شدم رفتم دمه در خونه یونگی رمز در رو زدم با دیدن لباس های رو زمین و صدای ناله ترسیدم
در اتاق یونگی رو باز کردم دیدم یونگی با میسا در حال سک*س کردنن
حتی یونگی هم برنگشت منو ببینه با جیغ و گریه گفتم
یوری: پس این بود کارت *گریه*
از خونه زدم بیرون و تو خیابون ها میگشتم
حتی شب هم نرفتم خونه رفتم کلاب و فقط به عکسامون نگاه میکردم و الکل میخوردم
صبح
وقتی رسیدم خونه دیدم یونگی نشسته روی مبل تا یونگی رو دیدم رفتم تو اتاقم خواستم در رو ببندم یونگی اومد تو
یوری: برو بیرون
یونگی دستم هامو گرفت
یوری: ولم کن*جیغ*
یونگی: یوری گوش بده به حرفام لطفا
یوری: ولمم کن برو بیرون اشغال*داد و جیغ گریه*
نشستم روی زمین و فقط گریه میکردم
یونگی: یوری بخدا میسا منو تحریک کرد
یوری: نشنیدی چی گفتم برو بیرون*داد*
یونگی رفت
یوری: برو اشغال دیگه نمیخوام ببینمت
از اون اتفاق 3سال میگذره
الان دیگه من فارغ تحصیل شدم و کار میکنم
دیگه از یونگی خبری ندارم
فقط شنیدم الان خیلی موفق شده
امروز فن میتینگ یونگی بود
رفتم
یه تیپ خیلی خوشگل زدم
خیلی شلوغ بود
نوبت من که شد
نامجون: یوری تو اینجا چیکار میکنی؟
یوری: خوبی ؟ دلم براتون تنگ شده بود
دست نامجون رو گرفتم
و از تمام اعضا تشکر کردم وقتی به یونگی رسید تمام بدنم یخ کرده بود
یوری: سلام من فن تونم
یونگی سرشو اورد بالا
یونگی: یـ.. ... وری؟
دستمو محکم فشار داد اشک توب چشماش حلقه زد
یوری: دیدی به حرفم عمل کردم منم حالا فن تو ام
اشک یونگی ریخت روی دستم
خواستم اشکش رو پاک کنم که بادیگارد یونگی اومد
بادیگارد: وقت تون تموم شد خانوم
یوری: بله بله چشم
خواستم برم که
یونگی: بعد از فن میتینگ بیا پشت صحنه من هماهنگ میکنم
یوری: باشه
بعد فن میتینگ رفتم پشت صحنه پیش یونگی
یکی از بادیگارد ها منو وارد یه اتاق کرد
که شبیه به سینما بود
نشستم روی یکی از صندلی ها
که تمام چراغ ها خاموش شد و یه ویدیو شروع شد
یونگی بود
یونگی: یوری عزیزم مرسی که منو فراموش نکردی مرسی که برگشتی من نتونستم برات توضیح بدم اون میسا توی مدرسه بهم گفت باهاش برم به کافه و منم قبول کردم وقتی رفتم یه نوشیدنی سفارش دادم بعد از اینکه خوردمش احساس گرما میکردم و تحریک شده بودم
۱۹.۸k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.