من دوستت دارم دیونه پارت۳۵ خدایامن عاشقشم نمیتونم دوریشو
من دوستت دارم دیونه #پارت۳۵ #خدایامن عاشقشم نمیتونم دوریشو تحمل کنم.عقب گرد کردم که برم داخل ساختمان وازکنار رویام کسی که تازگیا شده تمام وجودمو یه لحظه نمیتونم دوریشو تحمل کنم تکون نخورم.ولی نمیشد.خانم وضایی دیگه منو قبول نداشت..نفس عمیقی کشیدمو بغضو به زور قورت دادم.. داشتم از خیابون رد میشدم که صدای رویا رومیخکوبم کرد..
-بابانرو...الهی قربون باباگفتنت برم عمرم ..بالبخند وایستادم وبه رویا وصباجعفری نگاه کردم..خواستم برگردم که صدای جیغ رویاوبوق ماشین توگوشم پیچیدواحساس کردم بین آسمون وزمین معلق شدم....
(دانای کل)
عرفان غرق خون روی زمین افتاد رویا بادیدن چنین صحنه ای وتکرار حادثه ای که یه بار برای پدرش اتفاق افتاده بود از هوش رفت وروی زمین افتاد...امیر که تازه رسیده بود تا هم سری به دوستش بزند هم رویا را ببیند بادیدن جمعیت به آنها نزدیک شد جمعیت راکنار زد..از چیزی که میدید شوک زده شد زانوانش سست شد وکنار عرفان غرق خون دوزانو نشست اصلا باور نمیکرد اینی که الان غرق خونه رفیق شیطون وسربه هوایش باشد رفیقی که برایش از جانش هم باارزشتر بود..سر عرفان را از روی زمین بلند کردوبادادگفت:
-یکی آمبولانس خبر کنه...
عرفان داداش چشماتو باز کن...باز کن لعنتی....من که میدونم داری نقش بازی میکنی که امشب نیای باشگاه....خب نیالعنتی چرا خودتو به مردن میزنی...بعدش دادکشید -پس چیشد این آمبولانس ..داره میمیره..
(رویا)(۱سال بعد)
داشتم رانندگی میکردم که دیدم تو ماشین یه چیزی کمه ..
-آهان یافتم میگم حوصله ام چراسر رفته...داخل داشبوردو نگاهوکردم و فلشو ازش بیرون آوردم.خواستم بزنم به دستگاه از دستم افتاد کف ماشین زیر پام... خم شدم که فلشو بردارم خوردم به چیزی...باچشمای بیرون زده سرموبلند کردم وبه ماشین جلویی چشم دوختم..
-درماشین بازشداولش خواستم عقب گرد کنم وگازشو بگیرم برم..ولی منصرف شدم..یه پسر خوش تیپ وخوش هیکل از ماشین پیاده شدوسمت ماشینم امد..آروم زد به شیشه ای ماشین..خودمو به اون راه زدم تندتر زد...شیشه رو پایین کشیدم وباداد گفتم:
-بله چه خبرته هی میزنی به شیشه ای ماشین..دیدم پسره چیزی نمیگه ومات ومبهوت نگام میکنه..لباش آروم تکون خوردوچیزی گفت که اصلا متوجه نشدم...
-هی آقا چرااینجوری نگاه میکنی؟؟خجالتم خوب چیزیه...
-زکی ...مگه چیکار کردم که باید خجالت بکشم..اونیکه باید خجالت بکشه شماین که زدین پشت ماشین بنده رو داغون کردین دادوقالت به راهه...دیدم..بنده خدا داره راست میگه...
از ماشین پیاده شدم ونگاهی به پشت ماشینش انداختم واقعا داغون شده بود....پشتمو نگاه کردم...
-وای خدای من این چشما.سفیدی چشماش به خون نشسته بود.چشمایی که یه ساله همرامه ..یه سال بود که با رویای این چشماخوابم میبرد.
نویسنده:S
-بابانرو...الهی قربون باباگفتنت برم عمرم ..بالبخند وایستادم وبه رویا وصباجعفری نگاه کردم..خواستم برگردم که صدای جیغ رویاوبوق ماشین توگوشم پیچیدواحساس کردم بین آسمون وزمین معلق شدم....
(دانای کل)
عرفان غرق خون روی زمین افتاد رویا بادیدن چنین صحنه ای وتکرار حادثه ای که یه بار برای پدرش اتفاق افتاده بود از هوش رفت وروی زمین افتاد...امیر که تازه رسیده بود تا هم سری به دوستش بزند هم رویا را ببیند بادیدن جمعیت به آنها نزدیک شد جمعیت راکنار زد..از چیزی که میدید شوک زده شد زانوانش سست شد وکنار عرفان غرق خون دوزانو نشست اصلا باور نمیکرد اینی که الان غرق خونه رفیق شیطون وسربه هوایش باشد رفیقی که برایش از جانش هم باارزشتر بود..سر عرفان را از روی زمین بلند کردوبادادگفت:
-یکی آمبولانس خبر کنه...
عرفان داداش چشماتو باز کن...باز کن لعنتی....من که میدونم داری نقش بازی میکنی که امشب نیای باشگاه....خب نیالعنتی چرا خودتو به مردن میزنی...بعدش دادکشید -پس چیشد این آمبولانس ..داره میمیره..
(رویا)(۱سال بعد)
داشتم رانندگی میکردم که دیدم تو ماشین یه چیزی کمه ..
-آهان یافتم میگم حوصله ام چراسر رفته...داخل داشبوردو نگاهوکردم و فلشو ازش بیرون آوردم.خواستم بزنم به دستگاه از دستم افتاد کف ماشین زیر پام... خم شدم که فلشو بردارم خوردم به چیزی...باچشمای بیرون زده سرموبلند کردم وبه ماشین جلویی چشم دوختم..
-درماشین بازشداولش خواستم عقب گرد کنم وگازشو بگیرم برم..ولی منصرف شدم..یه پسر خوش تیپ وخوش هیکل از ماشین پیاده شدوسمت ماشینم امد..آروم زد به شیشه ای ماشین..خودمو به اون راه زدم تندتر زد...شیشه رو پایین کشیدم وباداد گفتم:
-بله چه خبرته هی میزنی به شیشه ای ماشین..دیدم پسره چیزی نمیگه ومات ومبهوت نگام میکنه..لباش آروم تکون خوردوچیزی گفت که اصلا متوجه نشدم...
-هی آقا چرااینجوری نگاه میکنی؟؟خجالتم خوب چیزیه...
-زکی ...مگه چیکار کردم که باید خجالت بکشم..اونیکه باید خجالت بکشه شماین که زدین پشت ماشین بنده رو داغون کردین دادوقالت به راهه...دیدم..بنده خدا داره راست میگه...
از ماشین پیاده شدم ونگاهی به پشت ماشینش انداختم واقعا داغون شده بود....پشتمو نگاه کردم...
-وای خدای من این چشما.سفیدی چشماش به خون نشسته بود.چشمایی که یه ساله همرامه ..یه سال بود که با رویای این چشماخوابم میبرد.
نویسنده:S
۱۶.۱k
۲۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.