╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی¹³
دستمو گرفت و گفت:با جونگ کوک همخونه شو،هرچقدر پول بخوای بهت میدم
لحظه ای وسوسه شدم،من خیلی به پول نیاز داشتم اما گفتم:نمیتونم
قطره اشکی از چشمش جاری شد و گفت:لطفاً
نفسمو کلافه دادم بیرون و گفتم:باشه
سریع بغلم کرد،بلند شد و یه کارت به سمتم دراز کرد و گفت:فردا ساعت نوه صبح بیا به این آدرس
کارت و گرفتم و گفتم:باشه
لبخند زد و رفت
هوفی کشیدم و به سمت بالکن رفتم،جونگ کوک و یوری داشتن باهم حرف میزدن،یوری با گریه با جونگ کوک حرف میزد و جونگ کوک فقط گوش میداد.
با صدای تهیونگ به خودم اومدم
_بوسه چطور بود
محکم زدم روی شونش و گفتم:ترسیــــــدم
آروم خندید و گفت: این اولین بوسه جونگ کوک بود
با تعجب گفتم:اولین؟،اما اون با یوری قرار میزاره
نیشخند زد و گفت:برای اینکه تو رو فراموش کنه با یوری قرار میزاره،اون حتی بهش دستم نزده
یعنی اون انقدر منو دوست داره،انقدر دوست داره که بعد دوسال هنوز منو فراموش نکرده؟
سرمو انداختم پایین و گفتم:من ارزش ندارم یکی انقدر منو دوست داشته باشه
بعد لحضه ای سکوت گفت:ولی دوست داره
____
از ماشین پیاده شدم و وارد ساختمونی که مادر جونگ کوک آدرسشو داده بود شدم،جلوی در خونه ایستادم،نمیدونستم این کاری که میکنم درسته یا نه،دستمو به سمت زنگ دراز کردم و فشارش دادم.
لحضه ای بعد در باز شد
جونگ کوک در حالی که خمیازه میکشید و سرشو میخاروند درو باز کرد...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی¹³
دستمو گرفت و گفت:با جونگ کوک همخونه شو،هرچقدر پول بخوای بهت میدم
لحظه ای وسوسه شدم،من خیلی به پول نیاز داشتم اما گفتم:نمیتونم
قطره اشکی از چشمش جاری شد و گفت:لطفاً
نفسمو کلافه دادم بیرون و گفتم:باشه
سریع بغلم کرد،بلند شد و یه کارت به سمتم دراز کرد و گفت:فردا ساعت نوه صبح بیا به این آدرس
کارت و گرفتم و گفتم:باشه
لبخند زد و رفت
هوفی کشیدم و به سمت بالکن رفتم،جونگ کوک و یوری داشتن باهم حرف میزدن،یوری با گریه با جونگ کوک حرف میزد و جونگ کوک فقط گوش میداد.
با صدای تهیونگ به خودم اومدم
_بوسه چطور بود
محکم زدم روی شونش و گفتم:ترسیــــــدم
آروم خندید و گفت: این اولین بوسه جونگ کوک بود
با تعجب گفتم:اولین؟،اما اون با یوری قرار میزاره
نیشخند زد و گفت:برای اینکه تو رو فراموش کنه با یوری قرار میزاره،اون حتی بهش دستم نزده
یعنی اون انقدر منو دوست داره،انقدر دوست داره که بعد دوسال هنوز منو فراموش نکرده؟
سرمو انداختم پایین و گفتم:من ارزش ندارم یکی انقدر منو دوست داشته باشه
بعد لحضه ای سکوت گفت:ولی دوست داره
____
از ماشین پیاده شدم و وارد ساختمونی که مادر جونگ کوک آدرسشو داده بود شدم،جلوی در خونه ایستادم،نمیدونستم این کاری که میکنم درسته یا نه،دستمو به سمت زنگ دراز کردم و فشارش دادم.
لحضه ای بعد در باز شد
جونگ کوک در حالی که خمیازه میکشید و سرشو میخاروند درو باز کرد...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۸.۰k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.