╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی¹¹
یورام از ماشین پیاده شد و گفت:راننده تون آماده ست
آری دستشو گذاشت جلوی دهنش و گفت:مثل شاهزاده ها شده
به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم،بعد چند دقیقه ماشین جلوی کاخ سفید رنگی وایستاد.
پیاده شدیم و به سمت کاخ رفتیم،محوطه کاخ بزرگ و باشکوه بود و آهنگ ملایمی در حال پخش بود.
آری و یورام مشغول حرف زدن بودن من و بورا کنار میز غذا ایستاده بودیم،بورا به اطرافش نگاه کرد و گفت:یعنی کسی اینجا نیست که از من خوشش بیاد؟؟
خندیدم و گفتم:پس برای این انقدر خوشگل کردی
بورا چشماش از حدقه زد بیرون و به در ورودی اشاره کرد،به سمت در چرخیدم
جونگ کوک و یوری همراه با تهیونگ وارد کاخ شدن،مطمئن شدم که جونگ کوک با یوری قرار میزاره،اون حتی دیگه دوستم نداشت.
بورا همونطور که خشکش زده بود گفت:تهیونگ چه خوشتیپ شـــده
جونگ کوک نگاه کوتاهی به من کرد و کمی اونورتر از ما ایستاد،انگار خیلی با یوری صمیمی بود.
امروز خیلی کار کرده بودم و حالم اصلا خوب نبود،یهو سرم درد شدیدی کرد،چشمامو روی هم فشردم و دستمو گذاشتم روی سرم
بورا دستمو گرفت و گفت:خوبی؟
سرمو به معنی اره تکون دادم،از آبی که روی میز بود توی لیوان ریخت و داد بهم،یکم ازش خوردم و گذاشتمش روی میز،اهنگ قطع شد و صدای خانم ثورا اومد:سلام به همگی،همینطور که میدونید امروز سالگرد افتتاح دبیرستانه،امید وارم بهتون خوش بگذره
و بعد صدای اهنگ رقص پخش شد.
یه پسر روبه رومون ایستاد و روبه بورا گفت:افتخار رقص میدید؟
بورا لبخند زد و گفت:حتماً
آری و یورام هم به سمت پیست رقص رفتن،صدای اهنگ سر دردمو بیشتر کرده بود و نمیتونستم روی پام وایسم.
به سمت در خروجی قدم برداشتم که یهو احساس سرگیجه کردم و از حال رفتم
یکی دستمو گرفت و به سمت خودش کشید،لبم روی لب نرمش نشست...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی¹¹
یورام از ماشین پیاده شد و گفت:راننده تون آماده ست
آری دستشو گذاشت جلوی دهنش و گفت:مثل شاهزاده ها شده
به سمت ماشین رفتیم و سوار شدیم،بعد چند دقیقه ماشین جلوی کاخ سفید رنگی وایستاد.
پیاده شدیم و به سمت کاخ رفتیم،محوطه کاخ بزرگ و باشکوه بود و آهنگ ملایمی در حال پخش بود.
آری و یورام مشغول حرف زدن بودن من و بورا کنار میز غذا ایستاده بودیم،بورا به اطرافش نگاه کرد و گفت:یعنی کسی اینجا نیست که از من خوشش بیاد؟؟
خندیدم و گفتم:پس برای این انقدر خوشگل کردی
بورا چشماش از حدقه زد بیرون و به در ورودی اشاره کرد،به سمت در چرخیدم
جونگ کوک و یوری همراه با تهیونگ وارد کاخ شدن،مطمئن شدم که جونگ کوک با یوری قرار میزاره،اون حتی دیگه دوستم نداشت.
بورا همونطور که خشکش زده بود گفت:تهیونگ چه خوشتیپ شـــده
جونگ کوک نگاه کوتاهی به من کرد و کمی اونورتر از ما ایستاد،انگار خیلی با یوری صمیمی بود.
امروز خیلی کار کرده بودم و حالم اصلا خوب نبود،یهو سرم درد شدیدی کرد،چشمامو روی هم فشردم و دستمو گذاشتم روی سرم
بورا دستمو گرفت و گفت:خوبی؟
سرمو به معنی اره تکون دادم،از آبی که روی میز بود توی لیوان ریخت و داد بهم،یکم ازش خوردم و گذاشتمش روی میز،اهنگ قطع شد و صدای خانم ثورا اومد:سلام به همگی،همینطور که میدونید امروز سالگرد افتتاح دبیرستانه،امید وارم بهتون خوش بگذره
و بعد صدای اهنگ رقص پخش شد.
یه پسر روبه رومون ایستاد و روبه بورا گفت:افتخار رقص میدید؟
بورا لبخند زد و گفت:حتماً
آری و یورام هم به سمت پیست رقص رفتن،صدای اهنگ سر دردمو بیشتر کرده بود و نمیتونستم روی پام وایسم.
به سمت در خروجی قدم برداشتم که یهو احساس سرگیجه کردم و از حال رفتم
یکی دستمو گرفت و به سمت خودش کشید،لبم روی لب نرمش نشست...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۷.۷k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.