╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی¹²
یهو احساس سرگیجه کردم و از حال رفتم
یکی دستمو گرفت و به سمت خودش کشید،لبم روی لب نرمش نشست،چشمام بسته بود اما میتونستم ساعت ها توی این حالت بمونم.
صدای جیغ دخترا اومد
_اونا دارن همو میبوســــــن
آروم چشمامو باز کردم،چشم های سیاه خمار چیزی بود که به چشم میرسید،لبشو آروم از لبم جدا کرد و توی چشمام خیره شد
او...اون..جونگ کوک بود!!
دستشو از دور کمرم برداشت و چند قدم ازم دور شد،لبشو گاز گرفت و دستشو روی لبش کشید،یوری دست جونگ کوک و گرفت و گفت:چیکار میکنی؟؟
جونگ کوک نگاهی به من کرد و گفت:هیچی
و بعد به سمت حیاط رفتن،آری و بورا به سمتم دویدن.
آری گفت:یهو چیشد؟
جواب دادم:اون فقط میخواستم بهم کمک کنه
یهو یه زن بهم نزدیک شد و دستمو گرفت و گفت:میتونم باهات حرف بزنم؟
سرمو تکون دادم.
روی صندلی کنار میز نشستیم،زن لبخند زد و گفت:من مادر جونگ کوکم,میتونی خاله کیونگ صدا کنی
تعجب زده گفتم:مادر جونگ کوک؟
سرشو تکون داد و گفت:اره،من همه چیو میدونم،جونگ کوک هنوز عاشقته،من مادرشم بهتر از هر کسی میشناسمش،اون سعی کرد فراموشت کنه اما نتونست،جونگ کوکِ من بخاطر تو خیلی تغییر کرده،هر چیزی بخوای بهت میدم،فقط با پسرم قرار بزار
سرمو انداختم پایین و گفتم: متاسفم اما به این راحتیا نیست
دستمو گرفت و گفت:با جونگ کوک همخونه شو،هرچقدر پول بخوای بهت میدم
لحظه ای وسوسه شدم،من خیلی به پول نیاز داشتم اما گفتم:نمیتونم
قطره اشکی از چشمش جاری شد و گفت:لطفاً...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی¹²
یهو احساس سرگیجه کردم و از حال رفتم
یکی دستمو گرفت و به سمت خودش کشید،لبم روی لب نرمش نشست،چشمام بسته بود اما میتونستم ساعت ها توی این حالت بمونم.
صدای جیغ دخترا اومد
_اونا دارن همو میبوســــــن
آروم چشمامو باز کردم،چشم های سیاه خمار چیزی بود که به چشم میرسید،لبشو آروم از لبم جدا کرد و توی چشمام خیره شد
او...اون..جونگ کوک بود!!
دستشو از دور کمرم برداشت و چند قدم ازم دور شد،لبشو گاز گرفت و دستشو روی لبش کشید،یوری دست جونگ کوک و گرفت و گفت:چیکار میکنی؟؟
جونگ کوک نگاهی به من کرد و گفت:هیچی
و بعد به سمت حیاط رفتن،آری و بورا به سمتم دویدن.
آری گفت:یهو چیشد؟
جواب دادم:اون فقط میخواستم بهم کمک کنه
یهو یه زن بهم نزدیک شد و دستمو گرفت و گفت:میتونم باهات حرف بزنم؟
سرمو تکون دادم.
روی صندلی کنار میز نشستیم،زن لبخند زد و گفت:من مادر جونگ کوکم,میتونی خاله کیونگ صدا کنی
تعجب زده گفتم:مادر جونگ کوک؟
سرشو تکون داد و گفت:اره،من همه چیو میدونم،جونگ کوک هنوز عاشقته،من مادرشم بهتر از هر کسی میشناسمش،اون سعی کرد فراموشت کنه اما نتونست،جونگ کوکِ من بخاطر تو خیلی تغییر کرده،هر چیزی بخوای بهت میدم،فقط با پسرم قرار بزار
سرمو انداختم پایین و گفتم: متاسفم اما به این راحتیا نیست
دستمو گرفت و گفت:با جونگ کوک همخونه شو،هرچقدر پول بخوای بهت میدم
لحظه ای وسوسه شدم،من خیلی به پول نیاز داشتم اما گفتم:نمیتونم
قطره اشکی از چشمش جاری شد و گفت:لطفاً...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۷.۱k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.