دختر شیطون بلا107
#دخترشیطونبلا107
پگاه رو بعد از اینکه موهاش رو اتو کشیدن، بُردن داخل اتاقی که ته سالن بود تا اونجا بقیه ی کارش رو انجام بدن.
یلدا هم که مثل من کارش تموم شده بود و داشت با احتیاط مانتوش رو میپوشید تا موهای بابلیس شده که روی شونه اش ریخته بود، خراب نشه.
یه نگاه بهش کردم و با لبخند گفتم:
_ موهای فر خیلی بهت میاد
_ واقعا؟
_ آره
_ موهای تو هم خیلی خوب شده، باندت رو پوشونده
یه نگاه دیگه تو آیینه به خودم کردم و گفتم:
_ آره دمش گرم
همون لحظه در اتاقکه باز شد و پگاه شنل به دست ازش اومد بیرون.
با ذوق و لبخند نگاهش کردم و رو به یلدا گفتم:
_ چه خوشگل شده
_ کی؟
_ عمم، خب پگاه دیگه
_ کو؟
_ وای یلدا چقدر خنگیا، جلوت ایستاده
با تعجب چشماش رو گشاد کرد و گفت:
_ عه این پگاهه، من گفتم این دختر خوشگله کیه، نگو همون لولوی خودمونه که هلو شده
میدونستم که داره مسخره بازی درمیاره برای همین بلند زدم زیر خنده که پگاه دنباله ی لباسش رو جمع کرد و گفت:
_ به چی میخندی؟
به جای من یلدا جواب داد و گفت:
_ به اینکه لولو رفتی تو و هلو اومدی بیرون
_ زهرمار میزنمتا
_ نچ نچ عروسمونو نگاه، چقدر وحشیه
رفتم جلو و با احتیاط بغلش کردم و گفتم:
_ خوشگل بودی، خوشگل تر شدی؛ امیدوارم خوشبخت بشی عزیز دلم
_ مرسی مهساجونم
یلدا شنلش رو برداشت و رو دوش پگاه انداخت و گفت:
_ به امیرحسین زنگ زدی؟
_ آره فکر کنم جلو دره
_ خب پس چرا این همه لفتش میدی؟
_ اگه زود بریم پررو میشه
به سمت در هولش دادم و گفتم:
_ بیا برو این همه این بچه رو اذیت نکن
_ بریم یعنی؟
_ دیوونه آتلیه ات دیر میشه
_ راست میگی، بریم
شنلش رو کامل سرش کرد و منم مانتو و شالم رو پوشیدم و سه تایی با هم از در بیرون رفتیم.
اون دوتا تند تند مشغول پایین رفتن از پله ها شدن اما من همونجا ایستادم و گفتم:
_ وحشیا آروم
جفتشون پایین پله ها منتظرم ایستادن تا اینکه من بهشون رسیدم و سه تایی رفتیم بیرون.
امیرحسین و پرهام به ماشین تکیه داده بودن و مشغول حرف زدن بودن که امیرحسین با دیدن ما تکیه اش رو برداشت و به سمتمون اومد و با لبخند گفت:
_ سلام خسته نباشید خانما
بهش سلام کردیم و بعد دست یلدا رو گرفتم و با هم به سمت پرهام رفتیم تا اون دوتا راحت با هم صحبت کنن...
پگاه رو بعد از اینکه موهاش رو اتو کشیدن، بُردن داخل اتاقی که ته سالن بود تا اونجا بقیه ی کارش رو انجام بدن.
یلدا هم که مثل من کارش تموم شده بود و داشت با احتیاط مانتوش رو میپوشید تا موهای بابلیس شده که روی شونه اش ریخته بود، خراب نشه.
یه نگاه بهش کردم و با لبخند گفتم:
_ موهای فر خیلی بهت میاد
_ واقعا؟
_ آره
_ موهای تو هم خیلی خوب شده، باندت رو پوشونده
یه نگاه دیگه تو آیینه به خودم کردم و گفتم:
_ آره دمش گرم
همون لحظه در اتاقکه باز شد و پگاه شنل به دست ازش اومد بیرون.
با ذوق و لبخند نگاهش کردم و رو به یلدا گفتم:
_ چه خوشگل شده
_ کی؟
_ عمم، خب پگاه دیگه
_ کو؟
_ وای یلدا چقدر خنگیا، جلوت ایستاده
با تعجب چشماش رو گشاد کرد و گفت:
_ عه این پگاهه، من گفتم این دختر خوشگله کیه، نگو همون لولوی خودمونه که هلو شده
میدونستم که داره مسخره بازی درمیاره برای همین بلند زدم زیر خنده که پگاه دنباله ی لباسش رو جمع کرد و گفت:
_ به چی میخندی؟
به جای من یلدا جواب داد و گفت:
_ به اینکه لولو رفتی تو و هلو اومدی بیرون
_ زهرمار میزنمتا
_ نچ نچ عروسمونو نگاه، چقدر وحشیه
رفتم جلو و با احتیاط بغلش کردم و گفتم:
_ خوشگل بودی، خوشگل تر شدی؛ امیدوارم خوشبخت بشی عزیز دلم
_ مرسی مهساجونم
یلدا شنلش رو برداشت و رو دوش پگاه انداخت و گفت:
_ به امیرحسین زنگ زدی؟
_ آره فکر کنم جلو دره
_ خب پس چرا این همه لفتش میدی؟
_ اگه زود بریم پررو میشه
به سمت در هولش دادم و گفتم:
_ بیا برو این همه این بچه رو اذیت نکن
_ بریم یعنی؟
_ دیوونه آتلیه ات دیر میشه
_ راست میگی، بریم
شنلش رو کامل سرش کرد و منم مانتو و شالم رو پوشیدم و سه تایی با هم از در بیرون رفتیم.
اون دوتا تند تند مشغول پایین رفتن از پله ها شدن اما من همونجا ایستادم و گفتم:
_ وحشیا آروم
جفتشون پایین پله ها منتظرم ایستادن تا اینکه من بهشون رسیدم و سه تایی رفتیم بیرون.
امیرحسین و پرهام به ماشین تکیه داده بودن و مشغول حرف زدن بودن که امیرحسین با دیدن ما تکیه اش رو برداشت و به سمتمون اومد و با لبخند گفت:
_ سلام خسته نباشید خانما
بهش سلام کردیم و بعد دست یلدا رو گرفتم و با هم به سمت پرهام رفتیم تا اون دوتا راحت با هم صحبت کنن...
۵.۳k
۱۷ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.