رمان جونگکوک مافیا
#رمان_جونگکوک_مافیا
part2
کلا اون پسرو فراموش کردم مخصوصا جیمینو
دوستم بهم زنگ زد وگفت بریم بیرون خرید منم گفتم باشه رفتیم خرید ساعت ۹شب بود چون خونه منو دوستم از هم دور بود باید جدا میرفتیم با دوستم خدافظی کردم وقتی داشتم میرفتم خونه دیدم از ی کوچه صدای جیغ میاد سریع رفتم تا ببینم چی شده
دیدیم ی دختره کیه یه پسر دستشو دو طرف دیوار بغل دختره گذاشته بهش گفتم میشه بگی چیکار میکنی با لهن سرد
برگشت و دیدیم همون پسره بود جونگکوک چشمام خیلی درشت شده بود و معلوم بود که اون دختر واسه لوس کردن جیغ میزد
گفتم مثل اینکه اشتباه اومد من رفتم یهو جونگکوک اومد جلو و دستشو کرد تو جیبش و گفت کجا ب این زودی وبعد به دختره گفت میتونی بری با مزهت حال نکرد دختره بهم چشم قره زد ورفت همون موقع ی مرد اومد و به جونگ کوک گفت تو همونی هستی ک ادمامو تهدید کردی جونگ کوک همونطور ک دستش تو جیبش بود خندید ولی مرده اومد و ی مشت محکم زد تو سینه جونگکوک همونطور همو میزدن و من از ترس خشکم زده بود بعد صدای اژیر پلیس اومد و مرده سریع فرار کرد دلم واسه جونگکوک سوخت و کمکش کردم بلند شه خیلی کتک خورده بود گفتم بیا بریم خونه من رفتیم خونه من رفتم سریع پانسمان اوردم با خجالت گفتم اگه میشه دکمه لباستو باز کن تا زخمتو ببندم خندید و همونجور ک نگات میکرد دکمه لباسشو باز کرد زخمشو بستی و حس میکردی ک دارع درد میکشه زخمشو بستم و بهش گفتم: تموم شد
جونگکوک: ممنونم
بلند شد اروم اوند سمتم من اروم رفتم عقب ک گوشیش زنگ خورد و گفت: خیلی خوش شانسی
و رفت گوشیشو جواب داد نمیدونم کسی ک پشت تلفن بود چی گفت ولی جونگکوک گفت: معلومه بکشیدش
مو ب تنم سیخ شد
و بعد جونگکوک برگشت بهم نگاه کرد و گفت: ببریدش و یهو یه مرد بیهوشم کرد.....
ا
part2
کلا اون پسرو فراموش کردم مخصوصا جیمینو
دوستم بهم زنگ زد وگفت بریم بیرون خرید منم گفتم باشه رفتیم خرید ساعت ۹شب بود چون خونه منو دوستم از هم دور بود باید جدا میرفتیم با دوستم خدافظی کردم وقتی داشتم میرفتم خونه دیدم از ی کوچه صدای جیغ میاد سریع رفتم تا ببینم چی شده
دیدیم ی دختره کیه یه پسر دستشو دو طرف دیوار بغل دختره گذاشته بهش گفتم میشه بگی چیکار میکنی با لهن سرد
برگشت و دیدیم همون پسره بود جونگکوک چشمام خیلی درشت شده بود و معلوم بود که اون دختر واسه لوس کردن جیغ میزد
گفتم مثل اینکه اشتباه اومد من رفتم یهو جونگکوک اومد جلو و دستشو کرد تو جیبش و گفت کجا ب این زودی وبعد به دختره گفت میتونی بری با مزهت حال نکرد دختره بهم چشم قره زد ورفت همون موقع ی مرد اومد و به جونگ کوک گفت تو همونی هستی ک ادمامو تهدید کردی جونگ کوک همونطور ک دستش تو جیبش بود خندید ولی مرده اومد و ی مشت محکم زد تو سینه جونگکوک همونطور همو میزدن و من از ترس خشکم زده بود بعد صدای اژیر پلیس اومد و مرده سریع فرار کرد دلم واسه جونگکوک سوخت و کمکش کردم بلند شه خیلی کتک خورده بود گفتم بیا بریم خونه من رفتیم خونه من رفتم سریع پانسمان اوردم با خجالت گفتم اگه میشه دکمه لباستو باز کن تا زخمتو ببندم خندید و همونجور ک نگات میکرد دکمه لباسشو باز کرد زخمشو بستی و حس میکردی ک دارع درد میکشه زخمشو بستم و بهش گفتم: تموم شد
جونگکوک: ممنونم
بلند شد اروم اوند سمتم من اروم رفتم عقب ک گوشیش زنگ خورد و گفت: خیلی خوش شانسی
و رفت گوشیشو جواب داد نمیدونم کسی ک پشت تلفن بود چی گفت ولی جونگکوک گفت: معلومه بکشیدش
مو ب تنم سیخ شد
و بعد جونگکوک برگشت بهم نگاه کرد و گفت: ببریدش و یهو یه مرد بیهوشم کرد.....
ا
۵.۵k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.