پارت ۱۳
پارت ۱۳
#میکاسا
از خواب بیدار شدم خیلی سرم درد میکرد
رفتم تو آشپزخونه که قرص بخورم از اونجایی که نمیخواستم ارن بفهمه خیلی اروم کارامو انجام دادم همین که آبو خوردم یهو
_داری جیکار میکنی
_یا تایتان مادر هیچی هیچکاری نمیکنم
_🤨
_چرا اینجوری نکاه میکنی
_بده من
_چیو همونی که تو جیب پشتت قایم کردی
این از کجا فهمید
_من چیزی قایم نکردم
_گفتم بده😠
به اجبار قرصو بهش دادم
یهو تو یه چشم به هم زدن دیدم جلو صورتمه
_تو چجوری...
بغلم کرد خیلی آروم در گوشم گفت: حالا چرا یواشکی میخوری
_چون نمیخواستم تو بدونی
_چرا
_چون میترسیدم ناراحت شی
_از چی
_از اینکه قرص میخورم
چیزی نگفت فقط موهامو نوازش کرد
یهو صدای اعلان گوشیش بلند شد
چون یهویی بود یهو پریدم
ارن خندش گرفت
_به چی میخندی
_هیچی
گوشیشو گرفت و پیامو باز کرد
_کیه
_فرماندس میگه دسته ای که رفته بودن تو کوه شکست خورد
_تو چجوری انقدر بیخیالی
_امم نمیدونم
رفتیم لباسامونو عوض کردیم و رفتیم بیرون اتاق بقیه ی بچه هارو هم خبر دار کردیم
راه افتادیم
تو راه یهو یه چیزی منفجر شد
ماشین چپ کرد بعدم دیگه چیزی نفهمیدم
وقتی به هوش اومد دیدم که ارن جلومه
بقیه اون ور ماشینن
ولی چیزی که دیدم باعث شد بغض کنم
یه تیکه از ماشین رفته بود تو معده ی ارن
سعی کردم درش بیارم ولی نمیشد در نمیومد
ارنو گرفتم تو بغلم تو حال خودم نبودم
ولی فقط تنها چیزی که فهمیدم این بود که اونا اونده بودن تو شهر
یعنی انقدر زود گروه های دیگه رو شکست دادن
یهو دیدم که ارن بعلم کرد و خودشو سپر کرد
عادی نبود داشت تغییر میکرد
داشت دوباره به گرگینه تبدیل میشد
وقتی به خودم اومدم دیدم گرگ ها دورمونو محاصره کردن
ارن بلند شد و شروع کرد به جنگیدن
#میکاسا
از خواب بیدار شدم خیلی سرم درد میکرد
رفتم تو آشپزخونه که قرص بخورم از اونجایی که نمیخواستم ارن بفهمه خیلی اروم کارامو انجام دادم همین که آبو خوردم یهو
_داری جیکار میکنی
_یا تایتان مادر هیچی هیچکاری نمیکنم
_🤨
_چرا اینجوری نکاه میکنی
_بده من
_چیو همونی که تو جیب پشتت قایم کردی
این از کجا فهمید
_من چیزی قایم نکردم
_گفتم بده😠
به اجبار قرصو بهش دادم
یهو تو یه چشم به هم زدن دیدم جلو صورتمه
_تو چجوری...
بغلم کرد خیلی آروم در گوشم گفت: حالا چرا یواشکی میخوری
_چون نمیخواستم تو بدونی
_چرا
_چون میترسیدم ناراحت شی
_از چی
_از اینکه قرص میخورم
چیزی نگفت فقط موهامو نوازش کرد
یهو صدای اعلان گوشیش بلند شد
چون یهویی بود یهو پریدم
ارن خندش گرفت
_به چی میخندی
_هیچی
گوشیشو گرفت و پیامو باز کرد
_کیه
_فرماندس میگه دسته ای که رفته بودن تو کوه شکست خورد
_تو چجوری انقدر بیخیالی
_امم نمیدونم
رفتیم لباسامونو عوض کردیم و رفتیم بیرون اتاق بقیه ی بچه هارو هم خبر دار کردیم
راه افتادیم
تو راه یهو یه چیزی منفجر شد
ماشین چپ کرد بعدم دیگه چیزی نفهمیدم
وقتی به هوش اومد دیدم که ارن جلومه
بقیه اون ور ماشینن
ولی چیزی که دیدم باعث شد بغض کنم
یه تیکه از ماشین رفته بود تو معده ی ارن
سعی کردم درش بیارم ولی نمیشد در نمیومد
ارنو گرفتم تو بغلم تو حال خودم نبودم
ولی فقط تنها چیزی که فهمیدم این بود که اونا اونده بودن تو شهر
یعنی انقدر زود گروه های دیگه رو شکست دادن
یهو دیدم که ارن بعلم کرد و خودشو سپر کرد
عادی نبود داشت تغییر میکرد
داشت دوباره به گرگینه تبدیل میشد
وقتی به خودم اومدم دیدم گرگ ها دورمونو محاصره کردن
ارن بلند شد و شروع کرد به جنگیدن
۹.۸k
۰۹ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.