پارت
پارت :53
ارباب زاده
سوبین در ماشین رو باز کرد و نشست نگاهی به یونجون انداخت که پشت فرمون نشسته بود
خیلی عصبی بود و سوبین هم میدونست که باید حسابی تلافی کنه
و یونجون هم فهمید بود چرا سوبین آنقدر نگران بود که یونجون بیاد بیمارستان
سوبین می خواست چیزی بگه که یونجون زود تر گفت
" خفه شو چیزی نگو "
سوبین با تعجب نگاهش کرد و گفت
" هنوز که چیزی نگفتم "
یونجون ماشین رو روشن کرد و با اعصبانیت گفت
" میدونم می خواهی چی بگی پس فقط خفه شو "
سوبین دیگه تا آخر راه چیزی نگفت سوبین میخواست در مورد بومگیو با یونجون حرف بزنه و یونجون هم این رو متوجه بود ..
الان وقت مناسب نبود که سوبین درمورد بومگیو با یونجون حرف بزنه باید منتظر بمونه اعصاب یونجون کمی آرام بشه و بعد بهش توضیح بده که چرا نمی خواست یونجون بیاد بیمارستان ....
سوبین اون روز کامل به این فکر میکرد که هر چه زود تر به یونجون اعتراف کنه
این آخرین فرصت سوبین هست شاید یونجون سوبین رو از سر اعصبانیت و لج با بومگیو قبول میکرد و سوبین حتا به همین هم راضی بود فقط می خواست یونجون رو داشته باشه
خیلی یونجون رو عصبی کرده بود ولی. هنوز هم فرصت داشت برای جبران
رفتار های یونجون با بومگیو توی بیمارستان باعث شد سوبین امید پیدا کنه که میتونه با یونجون باشه حتا اگر فکرش اشتباه هم بود باشه براش مهم نیست ،
یونجون اون روز بعد از اینکه رسیدن عمارت رفت توی اتاقش و کل روز از اتاقش بیرون نیومد و کسی هم اجازه نداشت بره داخل اتاقش خدا سوبین ....
ادامه دارد...
ارباب زاده
سوبین در ماشین رو باز کرد و نشست نگاهی به یونجون انداخت که پشت فرمون نشسته بود
خیلی عصبی بود و سوبین هم میدونست که باید حسابی تلافی کنه
و یونجون هم فهمید بود چرا سوبین آنقدر نگران بود که یونجون بیاد بیمارستان
سوبین می خواست چیزی بگه که یونجون زود تر گفت
" خفه شو چیزی نگو "
سوبین با تعجب نگاهش کرد و گفت
" هنوز که چیزی نگفتم "
یونجون ماشین رو روشن کرد و با اعصبانیت گفت
" میدونم می خواهی چی بگی پس فقط خفه شو "
سوبین دیگه تا آخر راه چیزی نگفت سوبین میخواست در مورد بومگیو با یونجون حرف بزنه و یونجون هم این رو متوجه بود ..
الان وقت مناسب نبود که سوبین درمورد بومگیو با یونجون حرف بزنه باید منتظر بمونه اعصاب یونجون کمی آرام بشه و بعد بهش توضیح بده که چرا نمی خواست یونجون بیاد بیمارستان ....
سوبین اون روز کامل به این فکر میکرد که هر چه زود تر به یونجون اعتراف کنه
این آخرین فرصت سوبین هست شاید یونجون سوبین رو از سر اعصبانیت و لج با بومگیو قبول میکرد و سوبین حتا به همین هم راضی بود فقط می خواست یونجون رو داشته باشه
خیلی یونجون رو عصبی کرده بود ولی. هنوز هم فرصت داشت برای جبران
رفتار های یونجون با بومگیو توی بیمارستان باعث شد سوبین امید پیدا کنه که میتونه با یونجون باشه حتا اگر فکرش اشتباه هم بود باشه براش مهم نیست ،
یونجون اون روز بعد از اینکه رسیدن عمارت رفت توی اتاقش و کل روز از اتاقش بیرون نیومد و کسی هم اجازه نداشت بره داخل اتاقش خدا سوبین ....
ادامه دارد...
- ۲.۵k
- ۲۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط