تولدم مبارک نیست.....
ورق می خورد تقویم و می رسد به روزی که آمدنش ،
هیچ کس را خوشحال نمی کند ،حتی خودم را.......
تولدم را جشن می گیرم با یک کیک تنهایی ،
چند شمع اشک و یک کادو ،پیچیده به اندوه.
تولدم مبارک.....
این اولین و آخرین تبریک تولدم بود،خودم به خودم.
ولی تولدم مبارک نیست .....
شبِ تولد من است و من دلم غم دارد،غم جوانی ام...
هر سال این روزها دلگیر و آشفته میشوم...
چقدر کار ناتمام،راه نرفته باقیست...
جز خودم چه کسی افق آرزوهای مرا می بیند؟
پهنایِ سادگی هایم را ؟ دل دیوانه ام را؟
دلم گرفته از این یکسال هایی که چون باد می گذرد،
شب شده و شهر در سکوت می رود
و من هنوز در فکرِ کودکیم.......
0
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.