رویای آبی
رویای آبی
part:³²
تهیونگ:
رفتم به آدرسی که گفت...مرد تقریباً قد بلند با وزن متوسطی دیدم،استایلش شبیه استایل پدرم بود...نزدیک تر که رفتم متوجه شدم خودشه
با حالت تقریباً سردی گفتم
تهیونگ:سلام
پدر تهیونگ:سلام،حالت خوبه پسرم؟میدونم خیلی برات سخت بود
تهیونگ:نه اتفاقا برعکس تو نبودی خیلیم خوب بود
پدر تهیونگ:تهیونگ...درکم کن کارم بخاطر خودمون بود
تهیونگ:ولی تو خیلی خودخواهی!!!
پدرتهیونگ:شاید از نظر تو اینطور باشه ولی من بخاطر خودت کردم
تهیونگ:آره چون بعضیا میدونستن به لطفت تحدیدم کرده بودن و با آبروم همیشه بازی میشد
پدرتهیونگ:منظورت چیه
تهیونگ:هیچی بیخیال...چی میخواستی بگی
پدرتهیونگ:این خونه رو میبینی...؟یادت میاد قبلاً اینجا بودیم؟همه چیمون از هیچی شروع شد،از سطح پایین ترین و فقیرترین محله های سئول رسیدیم به بالاترین نقاط شهر،جایی زندگی میکردیم که خیلیا حتی تو خوابم نمیتونستن ببیننش،ولی... ورشکست شدنمون همرو از بین برد
تهیونگ:خب،تموم شد؟
پدرتهیونگ:خواستم بگم پشت هرشکستی،موفقیتی پنهان شده
تهیونگ:منظورت چیه
پدرتهیونگ:شرکت،همه چی برگشت
تهیونگ: واقعاً؟
پدرتهیونگ:آره
تهیونگ:چطور؟!!!
پدر تهیونگ:توضیحش طولانیه...ولی به نظرم میتونیم دوباره خانواده شیم آره؟
تهیونگ:نمیدونم
با حالت تقریباً خنده گفت
پدرتهیونگ:به نظرت مامانت بخشیدتم؟اخه به کارای بدم فکر کردم
تهیونگ:باید از خودش بپرسی
پدرتهیونگ:راضیش میکنم..
یه چیزی به ذهنم اومد
تهیونگ:من کار دارم باید برم
پدرتهیونگ:باشه پسرم،مواظب خودت باش
تهیونگ: همچنین
ادامه دارد...
part:³²
تهیونگ:
رفتم به آدرسی که گفت...مرد تقریباً قد بلند با وزن متوسطی دیدم،استایلش شبیه استایل پدرم بود...نزدیک تر که رفتم متوجه شدم خودشه
با حالت تقریباً سردی گفتم
تهیونگ:سلام
پدر تهیونگ:سلام،حالت خوبه پسرم؟میدونم خیلی برات سخت بود
تهیونگ:نه اتفاقا برعکس تو نبودی خیلیم خوب بود
پدر تهیونگ:تهیونگ...درکم کن کارم بخاطر خودمون بود
تهیونگ:ولی تو خیلی خودخواهی!!!
پدرتهیونگ:شاید از نظر تو اینطور باشه ولی من بخاطر خودت کردم
تهیونگ:آره چون بعضیا میدونستن به لطفت تحدیدم کرده بودن و با آبروم همیشه بازی میشد
پدرتهیونگ:منظورت چیه
تهیونگ:هیچی بیخیال...چی میخواستی بگی
پدرتهیونگ:این خونه رو میبینی...؟یادت میاد قبلاً اینجا بودیم؟همه چیمون از هیچی شروع شد،از سطح پایین ترین و فقیرترین محله های سئول رسیدیم به بالاترین نقاط شهر،جایی زندگی میکردیم که خیلیا حتی تو خوابم نمیتونستن ببیننش،ولی... ورشکست شدنمون همرو از بین برد
تهیونگ:خب،تموم شد؟
پدرتهیونگ:خواستم بگم پشت هرشکستی،موفقیتی پنهان شده
تهیونگ:منظورت چیه
پدرتهیونگ:شرکت،همه چی برگشت
تهیونگ: واقعاً؟
پدرتهیونگ:آره
تهیونگ:چطور؟!!!
پدر تهیونگ:توضیحش طولانیه...ولی به نظرم میتونیم دوباره خانواده شیم آره؟
تهیونگ:نمیدونم
با حالت تقریباً خنده گفت
پدرتهیونگ:به نظرت مامانت بخشیدتم؟اخه به کارای بدم فکر کردم
تهیونگ:باید از خودش بپرسی
پدرتهیونگ:راضیش میکنم..
یه چیزی به ذهنم اومد
تهیونگ:من کار دارم باید برم
پدرتهیونگ:باشه پسرم،مواظب خودت باش
تهیونگ: همچنین
ادامه دارد...
۱.۶k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.