رویای آبی
رویای آبی
part:³⁴
به لطف تهیونگ و پدرش تونستم کارآموز یه کمپانی با گروه ۵ نفره دخترونه شم،منیجرا و استفا باهامون برخورد خوبی داشتن،هم گروهیامم انگار آدمای مهربون بودن،از فردا باید وارد کمپانی میشدم
تهیونگ:تبریک میگم
یونا:همش به لطف تو بود
لبخند زد...
به گوشیم پیام اومد...از طرف ته این بود
ته این:سلام یونا شنیدم قراره آیدل شی مبارکه
یونا:هنوز واسه آیدل شدن زوده،کارآموزم
ته این:هرچی
ته این: میتونم ببینمت؟
یونا:البته!
ته این:به آدرسی که میفرستم بیا
رو به تهیونگ کردم
یونا:باید برم
تهیونگ:کجا؟
یونا: ته این کارم داره
تهیونگ:منم باهات میام
یونا:شاید نخواد
تهیونگ:یعنی چی...خوبه همش دنبال این بود که بدونه ما باهمیم یا نه میرم بهش میگم باهمیم یدونه هم ازش شیرینی میگیرم
خنده ای کردم
یونا:احیانا اونی که باید شیرینی بده تو نیستی؟
لپاش قرمز شد
تهیونگ:حالا هرچی
لپشو بوسیدم
یونا:ممنون بابت اینکه این همه مدت پیشم بودی و ازم حمایت کردی...دیگه میرم
لبخندی با خجالت زد
تهیونگ:باشه
....
از دور دیده میشد،دستی براش تکون دادم و رفتم پیشش
یونا:سلام، کارم داشتی؟
ته این:سلام،اره
یونا:خب... میشنوم
ته این:بریم داخل کافه میگم
یونا:اگه زیاد طولانی نیست میشه اینجا بگی برم؟اخه کار دارم
ته این:طولانی که نیست ولی کوتاه هم نیست
یونا:چی...؟خب حالا هرچی حرفتو بگو
ته این:یونا...راستش..من چند وقتیه ازت خوشم میاد...میشه...
یکی پرید وسط حرفش و دستمو گرفت،میخواستم دستمو پس بکشم ولی..
تهیونگ:راستش ماهم الان باهم قرار میذاریم
ته این:تهیونگ؟
یونا: تو... دنبالم تا اینجا اومدی؟
تهیونگ:آره،درسته خودمم جا نخوردی که؟چون خودت همیشه دنبال این بودی بفهمی ما باهمیم یانه
ته این:خب...من..نمیدونم چی بگم
تهیونگ:من بهت میگم،حرفی نزن...عملی کن و از اینجا برو
ته این:با...باشه
رفت و نگاهم به رفتنش بود
تهیونگ: میتونی به منم یه نگاهی بندازی
خیلی ناگهانی به خودم اومدم
یونا:بله!
ادامه دارد...
part:³⁴
به لطف تهیونگ و پدرش تونستم کارآموز یه کمپانی با گروه ۵ نفره دخترونه شم،منیجرا و استفا باهامون برخورد خوبی داشتن،هم گروهیامم انگار آدمای مهربون بودن،از فردا باید وارد کمپانی میشدم
تهیونگ:تبریک میگم
یونا:همش به لطف تو بود
لبخند زد...
به گوشیم پیام اومد...از طرف ته این بود
ته این:سلام یونا شنیدم قراره آیدل شی مبارکه
یونا:هنوز واسه آیدل شدن زوده،کارآموزم
ته این:هرچی
ته این: میتونم ببینمت؟
یونا:البته!
ته این:به آدرسی که میفرستم بیا
رو به تهیونگ کردم
یونا:باید برم
تهیونگ:کجا؟
یونا: ته این کارم داره
تهیونگ:منم باهات میام
یونا:شاید نخواد
تهیونگ:یعنی چی...خوبه همش دنبال این بود که بدونه ما باهمیم یا نه میرم بهش میگم باهمیم یدونه هم ازش شیرینی میگیرم
خنده ای کردم
یونا:احیانا اونی که باید شیرینی بده تو نیستی؟
لپاش قرمز شد
تهیونگ:حالا هرچی
لپشو بوسیدم
یونا:ممنون بابت اینکه این همه مدت پیشم بودی و ازم حمایت کردی...دیگه میرم
لبخندی با خجالت زد
تهیونگ:باشه
....
از دور دیده میشد،دستی براش تکون دادم و رفتم پیشش
یونا:سلام، کارم داشتی؟
ته این:سلام،اره
یونا:خب... میشنوم
ته این:بریم داخل کافه میگم
یونا:اگه زیاد طولانی نیست میشه اینجا بگی برم؟اخه کار دارم
ته این:طولانی که نیست ولی کوتاه هم نیست
یونا:چی...؟خب حالا هرچی حرفتو بگو
ته این:یونا...راستش..من چند وقتیه ازت خوشم میاد...میشه...
یکی پرید وسط حرفش و دستمو گرفت،میخواستم دستمو پس بکشم ولی..
تهیونگ:راستش ماهم الان باهم قرار میذاریم
ته این:تهیونگ؟
یونا: تو... دنبالم تا اینجا اومدی؟
تهیونگ:آره،درسته خودمم جا نخوردی که؟چون خودت همیشه دنبال این بودی بفهمی ما باهمیم یانه
ته این:خب...من..نمیدونم چی بگم
تهیونگ:من بهت میگم،حرفی نزن...عملی کن و از اینجا برو
ته این:با...باشه
رفت و نگاهم به رفتنش بود
تهیونگ: میتونی به منم یه نگاهی بندازی
خیلی ناگهانی به خودم اومدم
یونا:بله!
ادامه دارد...
۲.۶k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.