P52
جوابی بهش ندادم و با نهایت توانم بهش بی توجهی کردم ....میدونستم از عمد این حرفا رو میزنه ....اگه واکنشی نشون میدادم قطعا فکر میکردن زیادی حساسم و بازم ادامه میدن .....درسته که من به این حرفا عادت داشتم ولی اونا که نمیدونستن پس دلیلی نداشت بخوام حساسیت نشون بدم .....همینجوری سرمو پایین انداختم و خودمو مشغول نگاه کردن زمین نشون دادم که با خنده ای که کرد ....روکش صندلی رو با دست فشار دادم تا حرصم از روی صورتم به دستم منتقل شه ....
سانی : بیچاره (باخنده)
چشمام رو روی هم فشار دادم و خونسردیمو حفظ کردم و باز هم بهش بی توجهی کردم که دیگه حرفی نزد و با بغل دستیش مشغول صحبت شد ....توی کل راه سکوت توی فضا جریان داشت و هیچکس حرفی نزد که بالاخره بعد از چند دقیقه طاقت فرسا به مدرسه رسیدیم .... در سرویس رو باز کردم و ازش پیاده شدم ....هوا خنک و بهاری بود و باد خنکی میوزید ....همینجوری که داشتم توی حیاط مدرسه به سمت در ورودی قدم برمیداشتم سانی با ضربه ای به کتفم از بغلم رد شد که باعث شد کیفم از روی شونم سر بخوره و بیوفته .....توجهی به کیفم نداشتم و نگاهم به چهره سانی بود که با لبخند و نگاه تحقیر آمیزی نگاهم میکرد .... همینجوری که به سانی نگاه میکردم با قرار گرفتن بند کیفم روی شونم ناخوداگاه سرم چرخید و نگاهمو به فرد کناریم دادم که با دیدن چهره خندون جین لبخند زدم و گفتم : سلام
متقابلا سلام داد و دستشو به سمتم دراز کرد که منم دستشو گرفتم .
جین : ا/ت من تهیونگ رو ندیدم ..... تو میدونی کجاست درسته ؟؟
هیچ جوابی نداشتم ...نمیدونستم تهیونگ کجاست اون فقط گفت کار داره و رفت ....حتما جینم فکر میکرده اون پیش منم ....سرمو بلند کردم و همینکه خواستم چیزی بگم جین حرفمو قطع کرد و متفکر گفت : پس توهم نمیدونی
سانی : بیچاره (باخنده)
چشمام رو روی هم فشار دادم و خونسردیمو حفظ کردم و باز هم بهش بی توجهی کردم که دیگه حرفی نزد و با بغل دستیش مشغول صحبت شد ....توی کل راه سکوت توی فضا جریان داشت و هیچکس حرفی نزد که بالاخره بعد از چند دقیقه طاقت فرسا به مدرسه رسیدیم .... در سرویس رو باز کردم و ازش پیاده شدم ....هوا خنک و بهاری بود و باد خنکی میوزید ....همینجوری که داشتم توی حیاط مدرسه به سمت در ورودی قدم برمیداشتم سانی با ضربه ای به کتفم از بغلم رد شد که باعث شد کیفم از روی شونم سر بخوره و بیوفته .....توجهی به کیفم نداشتم و نگاهم به چهره سانی بود که با لبخند و نگاه تحقیر آمیزی نگاهم میکرد .... همینجوری که به سانی نگاه میکردم با قرار گرفتن بند کیفم روی شونم ناخوداگاه سرم چرخید و نگاهمو به فرد کناریم دادم که با دیدن چهره خندون جین لبخند زدم و گفتم : سلام
متقابلا سلام داد و دستشو به سمتم دراز کرد که منم دستشو گرفتم .
جین : ا/ت من تهیونگ رو ندیدم ..... تو میدونی کجاست درسته ؟؟
هیچ جوابی نداشتم ...نمیدونستم تهیونگ کجاست اون فقط گفت کار داره و رفت ....حتما جینم فکر میکرده اون پیش منم ....سرمو بلند کردم و همینکه خواستم چیزی بگم جین حرفمو قطع کرد و متفکر گفت : پس توهم نمیدونی
۴.۹k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.