ملکه قلب یخیم (پارت 17)

ارسلان:کلید های ویلا رو برداشتم و با ماشینمون راه افتادیم
دیانا:ارسلان
ارسلان:هوم
دیانا:میگم اگه فردا بچه ها بیان چی بهشون بگیم
ارسلان:نمی‌دونم
دیانا:اصن بچه ها می‌دونن
ارسلان:فک نکنم فقد نیکا می‌دونه
دیانا:خب پس به نیکا چی بگیم
ارسلان:نیکا رو جریان رو بهش میگیم و بهش میگیم که به کسی نگه
دیانا:اوم باشه
‌..بعد از دو ساعت..
دیانا:چه ویلای خوشکلی
ارسلان:بابام این ویلا رو به نام من زده بود و کلید ها دست مامانم بود یکی دو بار با مامانم اومدیم فقد
دیانا:اهوم
ارسلان:بریم حداقل دو ساعت بخوابیم من بدجوری سر درد گرفتم شب خیلی عجیبی بود
دیانا:باشه بریم
ارسلان:رفتم تو اتاق
دیانا:داشتم آب میخوردم ترسیده بودم تنهایی بخوابم رفتم در اتاق رو زدم
ارسلان:جانم
دیانا:ارسلان من میترسم بیام پیشت
ارسلان:منتظرت بودم ما دیگه زن و شوهریم چرا نباید پیشم نخوابی
دیانا:رفتم و تو بغلش خوابیدم
ارسلان:دختره بایدم بترسه فک کن بخاطر بچه با من ازدواج کرد ولی بچه رو از دست داد 🥲
دیانا:حس راحتی تو وجودم بود و راحت تر از همیشه بودم
ارسلان:موهاشو نوازش میکردم
دیانا:عشقم
ارسلان:هان
دیانا:یکم بخواب سر دردت خوب شه
ارسلان:باشه
دیدگاه ها (۰)

ملکه قلب یخیم (پارت 18)

ملکه قلب یخیم(پارت 19)

خبر

حمایت

رمان بغلی من پارت ۶۱ارسلان:شرمنده دیانا: سری تکون دادم و به ...

رمان بغلی من پارت ۲۶دیانا: رفتم کافه کلی کار داشتم انجام داد...

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط