ملکه قلب یخیم (پارت 18)
صبح روز بعد
دیانا:بیدار شدم سر و صدا زیاد بود
ارسلان:دیانا بیدار شدی
دیانا:آره
ارسلان:خب بیا بچه ها اومدن
دیانا:بزار لباسامو عوض کن
نیکا:اهم اهم
ارسلان:بفرما
نیکا:سلام دیانا خواستم باهات یکم حرف بزنم
دیانا:باشه
ارسلان:پس من میرم بیرون پیش بچه ها تا بیای
نیکا:دیشب یچیزایی فهمیدم ولی کامل نفهمیدم میشه برام توضیح بدی
دیانا:عقد دیشب واقعا یهویی بود ،منو ارسلان رابطه جنسی برقرار کرده بودیم و متاسفانه من حالم خیلی بد بود و رفتم دکتر ،سونوگرافی دادم و پرستار گفت که حامله آم نخواستم به ارسلان بگم ولی فهمید من نخواستم بچه بمونه و چون ازدواج نکرده بودیم ارسلان هم زود برنامه ریزی کرد و عقد رو گرفتم من بخاطر اینکه زیاد رقصیدم خونریزی کردم و بچه رو از دست دادم😖😖
(گریه)
نیکا:خب چرا به من نگفته بودی
دیانا:چون من ترسیده بودم
ارسلان:دیانا
نیکا:من برم ،حواست بهش باشه
ارسلان:کاشکی درباره قضیه دیشب گریه نکرده باشه
نیکا:چرا درباره قضیه دییشب بود
ارسلان:واییی نیکا من به زور آرومش کردم
نیکا:ببخشید
.
ارسلان:دیانا میشه گریه نکنی
دیانا:بیدار شدم سر و صدا زیاد بود
ارسلان:دیانا بیدار شدی
دیانا:آره
ارسلان:خب بیا بچه ها اومدن
دیانا:بزار لباسامو عوض کن
نیکا:اهم اهم
ارسلان:بفرما
نیکا:سلام دیانا خواستم باهات یکم حرف بزنم
دیانا:باشه
ارسلان:پس من میرم بیرون پیش بچه ها تا بیای
نیکا:دیشب یچیزایی فهمیدم ولی کامل نفهمیدم میشه برام توضیح بدی
دیانا:عقد دیشب واقعا یهویی بود ،منو ارسلان رابطه جنسی برقرار کرده بودیم و متاسفانه من حالم خیلی بد بود و رفتم دکتر ،سونوگرافی دادم و پرستار گفت که حامله آم نخواستم به ارسلان بگم ولی فهمید من نخواستم بچه بمونه و چون ازدواج نکرده بودیم ارسلان هم زود برنامه ریزی کرد و عقد رو گرفتم من بخاطر اینکه زیاد رقصیدم خونریزی کردم و بچه رو از دست دادم😖😖
(گریه)
نیکا:خب چرا به من نگفته بودی
دیانا:چون من ترسیده بودم
ارسلان:دیانا
نیکا:من برم ،حواست بهش باشه
ارسلان:کاشکی درباره قضیه دیشب گریه نکرده باشه
نیکا:چرا درباره قضیه دییشب بود
ارسلان:واییی نیکا من به زور آرومش کردم
نیکا:ببخشید
.
ارسلان:دیانا میشه گریه نکنی
۵.۲k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.