ظهور ازدواج
✿) ظهور ازدواج (✿)
(♡)پارت ۲۹۸(♡)
جیمین رو به جوزف جدي گفت در خواست طلاق دادي؟ جوزف خيلي سنگين گفتاره... دلم گرفت.. اگه جدا شه یه گوشه از قلبش خالی میمونه دیگه هیچ زني رو نمیپذیره.. داغون میشه. گرفته بهش نگاه کردم. هنوز خيلي جوون بود و پدر دوتا دختر کوچولو که به مادر نیاز داشتن. جیمینم نگاش کرد و تلخ گفت:مطميني؟ جوزف پوزخند زد و گفت: مطمین؟ نباید باشم؟
جیمینم نگاش کرد و تلخ گفت:مطميني؟ جوزف پوزخند زد و گفت: مطمین؟ نباید باشم؟
جیمین : -يه كم تحمل کن...شاید خوب... جوزف بلند داد زد: به درك.. خوب بشه..دیگه جايي تو زندگي من و دخترام نداره جیمین با غیض گفت: اون روز که خواستی باهاش ازدواج کنی که جايي داشت.. جوزف دندوناشو به هم فشرد و با حرص گفت: تو کدوم وري هستي؟ جیمین محکم گفت: سمتی که ادما زن مریضشون رو ول نمیکنن... لبمو گاز گرفتم و نگران نگاشون کردم میترسیدم دعواشون شه... حتي نمیدونستم حق رو به کدومشون بدم جوزف ابرو بالا انداخت و گفت: زن مریض؟ تو نبودي ميگفتي ليلي براي من و بچه هام خطرناکه؟ جیمین الانم میگم اما تو این حالش اون زنته جوزف.. قبلش که اینطور نبود.. نمیتونی اینجور رهاش كني..شاید درمان شد. شاید همون ليلي شد که باهاش ازدواج کردي.. جوزف با غیض و نفرت گفت ایده هاتو نگه دار براي ازدواج خودت.. جوزفي که اون زن رو دوست داشت مرده..من دیگه هیچ حسي جز خشم و نفرت به اون زن ندارم گرفته به جیمین نگاه کردم لبهاشو به هم فشرد و سرشو کج کرد و گفت: از اولم نداشتي نه؟ شوکه نگاش کردم. جوزفم نگاش کرد. جیمین با کنایه گفت لیلی فقط به وسیله بود : تا دایانا رو فراموش كني..يه ارامبخش براي دردهات هیچ وقت عاشقش نبودي.. بازوش رو کشیدم و گرفته و اروم گفتم: لطفا.. بسه.. جوزف خيلي پردرد و تلخ گفت: یه روزي فك ميكردم دارم.. يه روزي
فك ميكردم بعد دایانا میتونم بهش تکیه کنم اما پشتمو خالی کرد و حتي.. حتي برام جفت پا گرفت که با کله بخورم زمین. داغون و دل گرفته نگاش کردم و بغض اومد تو گلوم. اخ.. حتما براش خيلي دردناکه... شنیدنش جگر ادمو خون میکنه اونوقت... جوزف داغون نورا رو تو تختش که گوشه سالن بود گذاشت که نورا ناراضي زد زیر گریه. جوزف خسته و کلافه چشماشو بست. تند رفتم سمت نورا و از تخت برش داشتم و بغلش کردم که اروم گرفت. لرزون گفتم من دارمش جوزف... اروم سر تکون داد.
(♡)پارت ۲۹۸(♡)
جیمین رو به جوزف جدي گفت در خواست طلاق دادي؟ جوزف خيلي سنگين گفتاره... دلم گرفت.. اگه جدا شه یه گوشه از قلبش خالی میمونه دیگه هیچ زني رو نمیپذیره.. داغون میشه. گرفته بهش نگاه کردم. هنوز خيلي جوون بود و پدر دوتا دختر کوچولو که به مادر نیاز داشتن. جیمینم نگاش کرد و تلخ گفت:مطميني؟ جوزف پوزخند زد و گفت: مطمین؟ نباید باشم؟
جیمینم نگاش کرد و تلخ گفت:مطميني؟ جوزف پوزخند زد و گفت: مطمین؟ نباید باشم؟
جیمین : -يه كم تحمل کن...شاید خوب... جوزف بلند داد زد: به درك.. خوب بشه..دیگه جايي تو زندگي من و دخترام نداره جیمین با غیض گفت: اون روز که خواستی باهاش ازدواج کنی که جايي داشت.. جوزف دندوناشو به هم فشرد و با حرص گفت: تو کدوم وري هستي؟ جیمین محکم گفت: سمتی که ادما زن مریضشون رو ول نمیکنن... لبمو گاز گرفتم و نگران نگاشون کردم میترسیدم دعواشون شه... حتي نمیدونستم حق رو به کدومشون بدم جوزف ابرو بالا انداخت و گفت: زن مریض؟ تو نبودي ميگفتي ليلي براي من و بچه هام خطرناکه؟ جیمین الانم میگم اما تو این حالش اون زنته جوزف.. قبلش که اینطور نبود.. نمیتونی اینجور رهاش كني..شاید درمان شد. شاید همون ليلي شد که باهاش ازدواج کردي.. جوزف با غیض و نفرت گفت ایده هاتو نگه دار براي ازدواج خودت.. جوزفي که اون زن رو دوست داشت مرده..من دیگه هیچ حسي جز خشم و نفرت به اون زن ندارم گرفته به جیمین نگاه کردم لبهاشو به هم فشرد و سرشو کج کرد و گفت: از اولم نداشتي نه؟ شوکه نگاش کردم. جوزفم نگاش کرد. جیمین با کنایه گفت لیلی فقط به وسیله بود : تا دایانا رو فراموش كني..يه ارامبخش براي دردهات هیچ وقت عاشقش نبودي.. بازوش رو کشیدم و گرفته و اروم گفتم: لطفا.. بسه.. جوزف خيلي پردرد و تلخ گفت: یه روزي فك ميكردم دارم.. يه روزي
فك ميكردم بعد دایانا میتونم بهش تکیه کنم اما پشتمو خالی کرد و حتي.. حتي برام جفت پا گرفت که با کله بخورم زمین. داغون و دل گرفته نگاش کردم و بغض اومد تو گلوم. اخ.. حتما براش خيلي دردناکه... شنیدنش جگر ادمو خون میکنه اونوقت... جوزف داغون نورا رو تو تختش که گوشه سالن بود گذاشت که نورا ناراضي زد زیر گریه. جوزف خسته و کلافه چشماشو بست. تند رفتم سمت نورا و از تخت برش داشتم و بغلش کردم که اروم گرفت. لرزون گفتم من دارمش جوزف... اروم سر تکون داد.
- ۷.۳k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط