ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( پارت ۳۲۲ فصل ۳ )


سریع گازشو گرفت و راه افتاد. نگران گفتم چی شده؟ به خودش صدمه زده؟ مضطرب گفت: قراره بزنه... گنگ گفتم: يعني چي؟ لرزون گفت انگار رفته بالاي ساختمون میخواد خودشو بندازه پایین. والي.. واي خيلي بي اختيار و از ته گلوم خارج شد. خدايا.. قلبم خيلي تند تند و نگران داشت میزد. يعني چي؟ مگه تحت نظر نبود؟ نکنه بلایی سرش بیاد؟ وحشت کردم. یاد جیمین افتادم.. شاید جیمز بتونه ارومش كنه.. تند و هول گوشیمو از جیبم در آوردم و با دستای لرزون شماره جیمز رو گرفتم و در حالیکه ناخونم رو از اضطراب به دهنم گرفته بودم گوشی رو کنار گوشم گذاشتم... بعد چندتا بوق جواب داد: بله خيلي لرزون و با بغض گفتم: جیمین لحظه اي سكوت کرد و بعد خيلي مضطرب گفت:الا؟؟خوبی؟ هول گفتم یه ادرس میدم..سریع بیا خوب؟ تند گفت چی شده؟ ليلي..میخواد خودشو از ساختمون پرت کنه پایین شوکه گفت چیکار کنه؟ |||
ليلي..میخواد خودشو از ساختمون پرت کنه پایین شوکه گفت چیکار کنه؟ - فقط بيا.. لطفا... من وجوزف داریم میریم. گنگ گفت باشه باشه... ادرسو بده.. - اسمس میکنم برات. خواستم قطع کنم که تند گفت الا.. سریع گفتم: بله.. مكتي کرد و لرزون و هول گفت: مراقب باش. لبمو گاز گرفتم و اروم گفتم باشه و قطع کردم و گفتم: ادرسش کجاست؟ خيلي بهم ریخته و نگران ادرس رو داد و منم تند اسمسش کردم براي جیمین. خيلي سريع ميروند. از ترس و نگراني دل تو دلم نبود... یه دفعه و خیلی محکم ترمز کرد. جلومون كلي ادم جمع شده بودن وحشت زده و سریع دویدیم پایین اشفته مردم رو کنار میزدیم و رد میشدیم واي خداي من.. واااي.. ليلي.. از دیدنش سرم گیج رفت و اشک تو چشمام جمع شد.. بالاي يه ساختمون فك كنم ۳ طبقه وايستاده بود و یه چاقو تو دستش جوزف به زور گفت لیلی اما صداش به لیلی نمیرسید. بايد با ليلي حرف میزد. باید ارومش میکرد اما مردم همهمه میکردن و ونمي داشتن.. صدا به صدا نمیرسید. اشفته و با درد گفتم ساکت... کسي توجه نکرد. داد زدم ساکت شین. یه دفعه سکوت همه رو جا رو گرفت.
یه دفعه سکوت همه رو جا رو گرفت. با بغض به جوزف و بعد به لیلی نگاه کردم. جوزف تند و وحشت زده بلند داد زد: ليلي.. ليلي داري چيكار ميکني؟ ليلي به این سمت نگاه کرد. موهاش خيلي بهم ریخته بود و زیر چشماش سیاه سیاه.. خيلي لبه ایستاده بود. چونه ام لرزید و به زور و اروم گفتم مهربون و اروم حرف بزن جوزف... جوزف لرزون گفت: ليلي...عزیزم چیکار داري ميکني؟ بيا پايين. ليلي خم شد جلو و گفت:
دیدگاه ها (۷)

ظهور ازدواج )( پارت ۳۲۳ فصل ۳ ) جوزفم تویی؟ نگران از خم شدن...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۲۴ فصل ۳ )اشکي از چشماش روی صورتش سر خو...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۲۱ فصل ۳ ) جورف-بله. جوزف-بفرمایید. و ا...

☬⁠。⁠)⁩ عشق آغشته به خون (。☬⁠。⁠)⁩(。☬⁠。⁠)⁩پارت ۷۰ (。☬⁠。⁠)⁩صدا...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۹۶انگار تمام اعضا و جوارح داخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط