رمان انسانیت

#انسانیت
#پارت۲۵

تا خواست کلت را بیرون بکشد صدای آشنایی به گوشش خورد

-تو داشتی اینجا چه غلطی می‌کردی؟تو که میگفتی کسی رو نداری

فرزاد بود،اما این چه رفتاری بود که داشت
هنوز متعجب خیره‌اش بود که فرزاد دوباره توپید

-نکنه نفوذی بودی و نمی‌دونستم!

بالاخره به خود آمد
دستش را از پشت بیرون کشید و آسوده و خونسرد به چشمانش زل زد

-تعقیبم می‌کنی؟

از این خونسردی بیشتر آتش گرفت
-دختره چشم سفید احمق،جاسوسی می‌کنی؟اگه یه کلمه از حرفایی که بهت زدم.........

صبا عصبی از زیاده روی او حرفش را قطع کرد

-بسه دیگه بزار حرف بزنم!

ساکت نگاهش کرد
صبا عصبی دستانش را مشت کرد و رویش را به سمت خیابان برگرداند و با اخم حرف زد

-فقط بهتره اینو بدونی که من جاسوس نیستم و از حرفایی که بهم زدی به کسی نگفتم‌!

فرزاد عصبی چشمانش را بست
پریشان بود و این از وضع آشفته و نامیزانش مشخص بود

-اینجا رو میشناسم،فقط نمیدونم تو اینجا چه غلطی میکنی!

صبا متعجب نگاهش را برگرداند
-از کجا میشناسی؟

سعی در کنترل خودش داشت(تکه تکه کلمه ها را بازگو کرد)
-تو اول بگو اینجا چیکار داشتی صبا!

صدای خش‌دار صبا پیچید
-به تو ربطی نداره!وقتی مقصر نیستم دلیلی نمی‌بینم مسائل شخصی‌ام رو به تو توضیح بدم فهمیدی که؟
دیدگاه ها (۰)

رمان انسانیت

رمان انسانیت

رمان انسانیت

رمان انسانیت

( گناهکار ) ۱۱۶ part هه کیو با چمدون تو دستش وارده سرویس بهد...

5 minutes to deathPart 1۸اولین جرقه‌ی بحث رو مادرش زدکلافه ق...

پایان جایگزین – ورود به اتاقهمه رفته بودند.محل درگیری حالا ف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط