بازمانده
بازمانده
ادامه پارت ۱۳
تهیونگ:نمیدونم فک کردم، فکر کردی و بعد تصمیم گرفتی.
ناگهان دستاش رو گرفتم و بیحرکت زُل زدم به چشماش و گفتم:قول میدی هراتفاقی افتاد زنده بمونی.
لبش کج شد و سر تکون داد، یعنی منظورم رو متوجه نشد!
یوری:ازت قول میخوام تا زنده بمونی..
تهیونگ:مگه مهمه زنده موندم؟
یوری:مهمه......
با استرس صندلی عقب ماشین نشستم کیم صندلی کنار راننده و اون پسر صندلی راننده نشسته بود از آینه جلویی ماشین نگاهم کرد که برای چندثانیه چشمتوچشم شدیم، و بعد به کیم نگاه کرد و انگار فهمیده بود استرس داریم و تا الان نتونستیم بهش اعتماد کنیم حین اینکه ماشین و روشن کرده بود و به آرومی رانندگی میکرد میگفت:ما یه رئیس داریم، کیم نامجون شخص باهوشیه و همنطور قابل اعتماد، وقوی، اون قبلا دست راست رئیس جمهور بود و الان سرپرست اردوگاه که در شهر بوسان موقعیت داره هست، ما یه تیم شش نفرهایم، شوگا، جیهوپ، جین، من، یونجی، و نامجون، و البته ما زیر دست داریم هرکدوم وظیفهای برای انجام دادیم، مث من که سرپرستی تیم گشت و جستجو رو برعهده دارم، و نامجون و شوگا پزشکان، و البته الان دارن سعی میکنن یه راهکاری برای ازبین بُردن اینا پیدا کنه، جین مربی آموزشه، به افراد که جدید به اردوگاه میان کمک میکنه تا بیتونن از خود دفاع کنن و جیهوپ اداره اردوگاه، سختترین کار برعهده جیهوپه..و یونجی، نیمهی از هرکدوم ما...اردوگاه یهماه قبل از پخش شدن ویروس ساخته شده بود انگار دولت و سیاستمدار میدونستن که قراره چی بشه، چون پخش ویروس از سئول بود دولت زمان کافی برای ساختن اردوگاه در سراسر کشور داشت و با دستور به ساختن پناهگاهها در اطراف کشور سعی کرد تا مردم رو نجات بده ولی هیچچیزی طبق پیشبینیها پیش نرفت و ویروس زودتر پخش شد، الان فقط چهار پناهگاه تو کشور وجود داره و پناهگاه که ما توش قرار داریم کوچیکترین اونا هست.
تهیونگ:کیم نامجون!
جیمین:کیم نامجون.
تهیونگ:اگه همون باشه که من میشناسم، اون...اون مرد خوبیه.
جیمین:اسمت چیه؟
تهیونگ:کیم تهیونگ، فرمانده کیم صدام میکردن.
پسره به یکباریه ترمز کرد که همه به جلو خم شدیم، عصبی سر بلند کردم تا فحشِ نثارش کنم که زودتر ازمن گفت:فرمانده کیم، نامجون ازت یهعالمه تعریف کرده یعنی خودتی!
تهیونگ:من آقای کیم رو چندباری ملاقات کرده بودم و البته باهم یه ماموریت داشتیم.
جیمین:خودتی، آه الان نامجون هیونگم راحت شد، اون خیلی دوست داره.
دوباره شروع به رانندگی کرد، حرفایی میانشون رد و بدل میشد ولی توجه خاصی به حرفاشون نداشتم چون تا جایی که تجربه کردم اصلا من وجود نداشتم.
غلط املایی بود معذرت 🤍💙
ادامه پارت ۱۳
تهیونگ:نمیدونم فک کردم، فکر کردی و بعد تصمیم گرفتی.
ناگهان دستاش رو گرفتم و بیحرکت زُل زدم به چشماش و گفتم:قول میدی هراتفاقی افتاد زنده بمونی.
لبش کج شد و سر تکون داد، یعنی منظورم رو متوجه نشد!
یوری:ازت قول میخوام تا زنده بمونی..
تهیونگ:مگه مهمه زنده موندم؟
یوری:مهمه......
با استرس صندلی عقب ماشین نشستم کیم صندلی کنار راننده و اون پسر صندلی راننده نشسته بود از آینه جلویی ماشین نگاهم کرد که برای چندثانیه چشمتوچشم شدیم، و بعد به کیم نگاه کرد و انگار فهمیده بود استرس داریم و تا الان نتونستیم بهش اعتماد کنیم حین اینکه ماشین و روشن کرده بود و به آرومی رانندگی میکرد میگفت:ما یه رئیس داریم، کیم نامجون شخص باهوشیه و همنطور قابل اعتماد، وقوی، اون قبلا دست راست رئیس جمهور بود و الان سرپرست اردوگاه که در شهر بوسان موقعیت داره هست، ما یه تیم شش نفرهایم، شوگا، جیهوپ، جین، من، یونجی، و نامجون، و البته ما زیر دست داریم هرکدوم وظیفهای برای انجام دادیم، مث من که سرپرستی تیم گشت و جستجو رو برعهده دارم، و نامجون و شوگا پزشکان، و البته الان دارن سعی میکنن یه راهکاری برای ازبین بُردن اینا پیدا کنه، جین مربی آموزشه، به افراد که جدید به اردوگاه میان کمک میکنه تا بیتونن از خود دفاع کنن و جیهوپ اداره اردوگاه، سختترین کار برعهده جیهوپه..و یونجی، نیمهی از هرکدوم ما...اردوگاه یهماه قبل از پخش شدن ویروس ساخته شده بود انگار دولت و سیاستمدار میدونستن که قراره چی بشه، چون پخش ویروس از سئول بود دولت زمان کافی برای ساختن اردوگاه در سراسر کشور داشت و با دستور به ساختن پناهگاهها در اطراف کشور سعی کرد تا مردم رو نجات بده ولی هیچچیزی طبق پیشبینیها پیش نرفت و ویروس زودتر پخش شد، الان فقط چهار پناهگاه تو کشور وجود داره و پناهگاه که ما توش قرار داریم کوچیکترین اونا هست.
تهیونگ:کیم نامجون!
جیمین:کیم نامجون.
تهیونگ:اگه همون باشه که من میشناسم، اون...اون مرد خوبیه.
جیمین:اسمت چیه؟
تهیونگ:کیم تهیونگ، فرمانده کیم صدام میکردن.
پسره به یکباریه ترمز کرد که همه به جلو خم شدیم، عصبی سر بلند کردم تا فحشِ نثارش کنم که زودتر ازمن گفت:فرمانده کیم، نامجون ازت یهعالمه تعریف کرده یعنی خودتی!
تهیونگ:من آقای کیم رو چندباری ملاقات کرده بودم و البته باهم یه ماموریت داشتیم.
جیمین:خودتی، آه الان نامجون هیونگم راحت شد، اون خیلی دوست داره.
دوباره شروع به رانندگی کرد، حرفایی میانشون رد و بدل میشد ولی توجه خاصی به حرفاشون نداشتم چون تا جایی که تجربه کردم اصلا من وجود نداشتم.
غلط املایی بود معذرت 🤍💙
- ۵.۸k
- ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط