🍷پارت105🍷
🍷پارت105🍷
"میسو"
چرا الان دارم به وضعش دقت میکنم؟
همینو کم داشتم...لعنتی
خیلی دوست دارم وقتی راجب پدرش بهش بگم واکنشش چیه یا چقدر دیوونه میشه
اما خب نمیگم و قرارم نیست بگم من باید این بازی کثیفو تمومش کنم و برگردم به زندگی لعنتی
خودم همه چیم باید فراموش کنم باید...
اومد داخل
میخکوب نگاش میکردم الان عادیم؟
یا
دارم مثل احمقا رفتار میکنم
اصلا راجب دیشب یادش هست؟
یعنی واسه همون اومده؟
_خوش میگذره عزیزم؟
یه نیشخند ریز زد، دست به سینه موندم
بزار امتحان کنم یادش هست یا نه
+خوب اگه دیشب و فاکتور بگیریم همچینم بد نمیگذره
ابروهاش پرید بالا، اخم ریز کردم پس یادش نیست
البته بهتر که یادش نیست واسه من که بد نشد شد؟
_دیشب
معلوم بود تعجب کرده و ملی سوال داره
پس بیا ادامه بدیم
+یعنی میخوای بگی یادت نیست؟
چند بار پلک زد
+مست بودی
چشماش یکم گرد شد، سعی نکن تعجبتو مخفی کنی
من میفهمم
_خوب که چی
+هیچی
دلم میخواد اذیتش کنم
مشکوک نگام کرد و دست به سینه موند با چشماش به پایینش اشاره کرد
سوالی نگاش کردم
_بیا اینجا
ترسیدم...مشکل منه لعنتی چیه تحریکش میکنم بعد مثل گوسفندی که گرگ دیده میترسم؟
+ب...بیام که چی
+نمیخواین که مجبور شدم خودم بیام
هیچوقت تهدیداش الکی نیست
هیچوقت
پس تسلیم شدم
الان دیگه بیستر میترسم
چون اون....بیخیال
اروم رفتم سمتش و یک متریش وایسادم
_جلوتر
از حرص چشمامو بستم و سرمو قشنگ انداختم پایین حتی نمیخوام سایشو ببینم، فعلا غلط کردم گفتم دلم براش تنگ شده
رفتم سمتش و تو فاصله کمی ازش موندم
_سرتو بیار بالا
+حرفتو همینجوری بزن
_انگاری خشن دوست داری بیبی
نمیدونم ذهنم چطور تعریفش کرد اما هر چی بود با تعجب و ترس سریع سرمو بلند کردم و نگاش کردم
قلبم چرا خفه نمیشد
چرا میخواد ضایعم کنه ، گرچه اون که نمیفهمه چون فکر میکنه ازش میترسم و بخاطره همینه
اما...همش همین نیست
اون دوتا گودال تیرش داره اذیتم میکنه انقدر که دوست دارم از بین ببرمشون راحت شم
_خیلی منحرفیا کوچولو
اخم ریز کردم
+من چیز بدی فکر نکردم تو ذهنت خرابه
کی داره دروغ میگه اون؟یا من؟
سرشو اورد پایینو مقابل صورتم گذاشت
چشامو گرد کردم و سرمو بردم عقب
بس کن عوضی بس کن
انگار تو چشام دنبال چیزی میگشت بعد چند لحظه که عمیق تو چشمام نگاه کرد به لبام خیره شد
ناخوداگاه لبامو رو هم گذاشتمو و داخل دهنم کردم که لبخند کج زد میخواست حرفی بزنه که چشماش گرد شد و دهنش باز موند
انگار شکه شده بود سرشو بلند کرد و رفت عقب
فکر کنم یادش اومد
_امکان نداره...
اینم از این پارت خووشگلااا💖💖💗💗💗😚😚😚😚
"میسو"
چرا الان دارم به وضعش دقت میکنم؟
همینو کم داشتم...لعنتی
خیلی دوست دارم وقتی راجب پدرش بهش بگم واکنشش چیه یا چقدر دیوونه میشه
اما خب نمیگم و قرارم نیست بگم من باید این بازی کثیفو تمومش کنم و برگردم به زندگی لعنتی
خودم همه چیم باید فراموش کنم باید...
اومد داخل
میخکوب نگاش میکردم الان عادیم؟
یا
دارم مثل احمقا رفتار میکنم
اصلا راجب دیشب یادش هست؟
یعنی واسه همون اومده؟
_خوش میگذره عزیزم؟
یه نیشخند ریز زد، دست به سینه موندم
بزار امتحان کنم یادش هست یا نه
+خوب اگه دیشب و فاکتور بگیریم همچینم بد نمیگذره
ابروهاش پرید بالا، اخم ریز کردم پس یادش نیست
البته بهتر که یادش نیست واسه من که بد نشد شد؟
_دیشب
معلوم بود تعجب کرده و ملی سوال داره
پس بیا ادامه بدیم
+یعنی میخوای بگی یادت نیست؟
چند بار پلک زد
+مست بودی
چشماش یکم گرد شد، سعی نکن تعجبتو مخفی کنی
من میفهمم
_خوب که چی
+هیچی
دلم میخواد اذیتش کنم
مشکوک نگام کرد و دست به سینه موند با چشماش به پایینش اشاره کرد
سوالی نگاش کردم
_بیا اینجا
ترسیدم...مشکل منه لعنتی چیه تحریکش میکنم بعد مثل گوسفندی که گرگ دیده میترسم؟
+ب...بیام که چی
+نمیخواین که مجبور شدم خودم بیام
هیچوقت تهدیداش الکی نیست
هیچوقت
پس تسلیم شدم
الان دیگه بیستر میترسم
چون اون....بیخیال
اروم رفتم سمتش و یک متریش وایسادم
_جلوتر
از حرص چشمامو بستم و سرمو قشنگ انداختم پایین حتی نمیخوام سایشو ببینم، فعلا غلط کردم گفتم دلم براش تنگ شده
رفتم سمتش و تو فاصله کمی ازش موندم
_سرتو بیار بالا
+حرفتو همینجوری بزن
_انگاری خشن دوست داری بیبی
نمیدونم ذهنم چطور تعریفش کرد اما هر چی بود با تعجب و ترس سریع سرمو بلند کردم و نگاش کردم
قلبم چرا خفه نمیشد
چرا میخواد ضایعم کنه ، گرچه اون که نمیفهمه چون فکر میکنه ازش میترسم و بخاطره همینه
اما...همش همین نیست
اون دوتا گودال تیرش داره اذیتم میکنه انقدر که دوست دارم از بین ببرمشون راحت شم
_خیلی منحرفیا کوچولو
اخم ریز کردم
+من چیز بدی فکر نکردم تو ذهنت خرابه
کی داره دروغ میگه اون؟یا من؟
سرشو اورد پایینو مقابل صورتم گذاشت
چشامو گرد کردم و سرمو بردم عقب
بس کن عوضی بس کن
انگار تو چشام دنبال چیزی میگشت بعد چند لحظه که عمیق تو چشمام نگاه کرد به لبام خیره شد
ناخوداگاه لبامو رو هم گذاشتمو و داخل دهنم کردم که لبخند کج زد میخواست حرفی بزنه که چشماش گرد شد و دهنش باز موند
انگار شکه شده بود سرشو بلند کرد و رفت عقب
فکر کنم یادش اومد
_امکان نداره...
اینم از این پارت خووشگلااا💖💖💗💗💗😚😚😚😚
۸۲.۰k
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.