عشق مشکی

عشق مشکی
p30

به ساعتم نگاه کردم ۴۰دقیقه گذشته بود که یهو صدای زنگ خونه رو شنیدم سریع رفتم آیفون رو زدم دنیل بود

از پنجره دیدمش داشت میومد توی سالن رفتم استقبالش

+هی دنیل اگه بازم نقشه چینده باشی نه من نه تو این طلسم لعنتیو بشکن

دنیل پوزخندی زد و گفت برو ا.تو بیار ببینم واقعا حاملست سری تکون دادم
و به سمت اتاق ا.ت حرکت کردم دره اتاقو باز کردم ا.ت داشت گریه میکرد

+پاشو ا.د با من بیا
-ا.ت:گمشو ولم کن
رفتم به زور ا.تو بلند کردم و بردمش از اتاق بیرون

ا.ت هم تقلا میکرد و جیغ میکشید یکی زدم تو گوشش
و بردمش از پله ها پایین

بردمش روبه روی دنیل
+بیا اینم ا.ت
دنیل تیز ا.تو نگاه کرد اومد نزدیک ا.ت و دستشو گذاشت رو شکم ا.ت

-ا.ت:گمشو دست کثیفتو نزن به من
دنیل هم پوزخندی زد و گفت خوبه ا.ت حاملست با من بیا
سری تکون دادم و با دنیل رفتم اونم

دنیل منو برد تو جنگل و خونمو خورد و یه دعایی خوند و گفت دیگه خون اشام نیستی میتونی بری
لبخندی زدم

+امیدوارم کلکی تو کارت نباشه و به سمت خونه حرکت کردم
به خونه رسیدم رفتم دره یخچالو باز کردم تو یخچال مندو بود

با شوق و ذوق یکیشو گذاشتم توی دهنم دیگه حالم بد نشد و تا آخر خوردم
اشکی تو چشمام جمع شد

قبلا تو حسرت خوردن یک دونه مندو مونده بودم ولی الان تونستم بخورم
من انسان شده بودم لبخندی زدم و بیشتر مندو خوردم
دیدگاه ها (۲۶)

بچه ها بنظرتون فیک جدید بزارم یه چیزای توی ذهنم دارم

عشق مشکی p31از زبان ا.ت:من این بچه رو نمی‌خوام باید یجوری بن...

عشق مشکی p29از زبان ا.ت:باشنیدن این حرف دکتر اشک هام ناخداگا...

عشق مشکی p28چند مین بعد رسیدم به ساحل تهیونگم پشت سرم اومد ر...

رمان بغلی من پارت ۷۵ارسلان: قول میدم دردت نیاد باشه دیانا: ق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط