عشق مشکی

عشق مشکی
p31

از زبان ا.ت:
من این بچه رو نمی‌خوام باید یجوری بندازمش سری تکون دادم بهترین راه همینه
از اتاق رفتم بیرون دیدم تهیونگ داره غذا میخوره

پوزخندی زدم انسان شده بود وقتی منو دید لبخندی زد و اومد نزدیکم خم شد رو زانو هاش و شکممو بوسید

+تهیونگ:بچه خوش پاقدم من
پوزخند محکمی زدم و از کنار تهیونگ رد شدم
+تهیونگ:کدوم گوری میری!

-میرم حیاط
+تهیونگ:غلط کردی برگرد تو اتاقت
-طلسمت شکسته شد چرا ولم نمیکنی؟

+تهیونگ:بچه من تو شکمته ولت کنم!
پوزخندم محکم تر شد و رفتم تو اتاقم باید یک فکر اساسی میکردم

چند ساعتی صبر کردم که تهیونگ بخوابه
حدود ساعت ۳شب بود قدمامو یواش ورداشتم و از اتاق رفتم بیرون

رفتم تو آشپزخونه چاقو ورداشتم بعدش ترسیدم گذاشتم سره جاش
جرعتشو نداشتم

رفتم سمت در دیدم در قفله اشکام ریخت روی گونه هام ولی زود پاکشون کردم
باید از جونگ کوک کمک می‌گرفتم ولی شمارشو نداشتم

رفتم با احتیاط تو اتاق تهیونگ گوشیش روی میز بود گوشیشو ورداشتم رمز داشت تف تو این شانس

گوشیشو برگردوندم اثر انگشت داشت لبخندی زدم و رفتم نزدیک تهیونگ انگششو گذاشتم روی اثر انگشت

تهیونگ کمی تکون خورد قلبم خیلی تند تند میزد که نکنه بیدار بشه

گوشیش باز شد نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو مخاطباش دیدم اسم جونگ کوکو سیو کرده گوشی خودمو درآوردم شماره جونگ کوکو ذخیره کردم و گوشی تهیونگو گذاشتم سره جاش

و از اتاق تهیونگ اومدم بیرون
رفتم تو اتاقم الان که خیلی دیره باید فردا بهش زنگ بزنم
به تخت نرسیده خوابم برد
دیدگاه ها (۱۷)

عشق مشکی p32از زبان تهیونگ:سره ظهر بود از اتاقم رفتم بیرون د...

عشق مشکی p33£جونگ کوک:چه کمکی چیزی شده ا.ت؟-اره جونگ کوک یاد...

بچه ها بنظرتون فیک جدید بزارم یه چیزای توی ذهنم دارم

عشق مشکی p30به ساعتم نگاه کردم ۴۰دقیقه گذشته بود که یهو صدای...

رمان بغلی من پارت ۶۸ارسلان: جواب پیامشو دادم میخوای بری خون...

پارت ۱۴

اسلاید اول و دوم و سوم استایل و مدل مو و عکس اسوری هاش و لبا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط