فیک جیمین پارت ۱۳

فیک جیمین پارت ۱۳
...
هیس... بخواب
جیمین وقتی مطمئن شد که ات خوابیده رفت سر وسایل ات کمد کیف و...
مطمئن بود وقتی از مطب برگشتن چیزی رو تو دستش قایم کرده بود
اول تو کشو هارو گشت
رفت سر کیف‌ش
کلی گشت ولی چیزی پیدا نکرد
نشست رو صندلی و کشو باز کرد
همینجوری داشت ور میرفت که خورد به یه برگه
با کلی امید و آرزو برگه رو برداشت
آره...
اون به آرزوش رسیده بود
اینکه یه بچه زیبا و قشنگ از ات داشته باشه آرزو اون بود
برگه رو گذاشت سر جاش و با خوشحالی رفت تو پذیرایی
همینجوری یسری حرکات ناموزون (🦦) انجام می‌داد
ات: چته؟ خواب‌آلود*
جیمین: عهههه سلام بر ات کی بیدار شدی بانو ؟ سرحال*
ات: همین الان
ات: گفتم چته
ات: چیزی شده بگو ما هم فیض ببریم
جیمین: آ هیچ بردار ناتنی‌م
ات: خب؟
جیمین: زن‌ش بارداره:)
ات: او اوکی
ات: بهشون بگو شب بیان خونمون
جیمین: ولی
ات: ولی و درد
ات: ولی و زهرمار
جیمین: باشه بابا دختر عصبی نشو
ات: خوبه
جیمین: آ بیا فعلا خونه رو تمیز کنیم
ات: باشه
جیمین یهو یادش اومد ات بارداره
جیمین: نه هیچ خودم انجام میدم
ات: ولی
جیمین: ات جدی*
ات: باش
جیمین: خوبه



__________________
خب شرط ندره ولی لایک کنید
الانم پارت بعدی رو میزارم