ناپدری

#ناپدری۲
#pt22
+کوک
کوک به سوفیا نزدیک شد و قوطی قرص رو از دستش در آورد
+کوک ببین من
_تو چی دیگه چیو پنهون کردی
+من فقط نمی‌خواستم از دستم عصبی شی یا ناراحت شی به...
_سعی نکن بهونه بچینی
+بهونه نمیچینم کوک نمی‌خواستم با گفتن مریضیم بیشتر از این نابودت کنم درک کن
سوفیا سرشو پایین انداخت کوک نگاهی به قرص تو دستش کرد
_چرا فکر می‌کنی باعث نابودیه منی وقتی میدونی این خودتی که باعث زنده موندنمی هان؟
سوفیا دیگه حرفی نزد کوک نفس عمیقی کشید و گفت
_چرا این قرص رو میخوری
+چون ناراحتی قلبی دارم نخورم میمیرم تازه دیرم خوردم
_چی؟چ چرا الان داری بهم میگی
+چجوری بهت میگفتم وقتی هیچ راهی نبود اگه میگفتم تو زودتر از اینا میومدی تا نجاتم بدی و این به نفع یونگی بود
_کافیه سوفیا انقدر این چیزارو بهم نگو تو سلامتیت برام از همه چی مهم تره میدونی الان با این پنهون کاریت ناراحتم کردی؟
سوفیا اشکاش سرازیر شد
+متاسفم
سوفیا قوتی قرص رو از کوک گرفت و گفت
+بهتره بریم بخوابیم
سوفیا خواست بره که کوک دستش رو گرفت و کشیدش تو بغلش
_واست همه کار میکنم همه کار فقط گریه نکن باشه؟حتی حاضرم جونمو بهت بدم
سوفیا کوک رو محکم بغل کرد
کوک سوفیا رو از تو بغلش در آورد اشکاشو پاک کرد بعد رفت و یه لیوان آب برداشت و خودش خورد


به مناسبت عید😆
دیدگاه ها (۱۷۰)

#ناپدری۲#pt23کوک سوفیا رو بغل کرد و برد تو اتاق رو لبه تخت ن...

#ناپدری۲#pt24صدا گریه دختر کوچولوش کله اتاق رو برداشته بود س...

#ناپدری۲#pt21_ولی من از قبل میدونستم چه خانومی میشی و همونطو...

#ناپدری۲#Pt20_آه مرسی عزیزم سوفیا قهوه رو رو میز گذاشت برگه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط