تکپارتی جیمین شات ۳
اعضا به سمت جسم بی جون جیمین رفتند . نامجون محکم تکونش میداد با صدای بلند اسمشو میگفت
* جیمین جیمین پسر پاشو
تهیونگ با بغض و نگرانی رو به منجیر گفت : زود تر با آمبولانس تماس بگیرید !!
چند دقیقه بعد آمبولانس رسید و جیمین رو روی برانکارد گذاشتند و درحال خروج از هتل بودند ، آرمی ها هگ مثل همیشه تجمع کرده بودند و با دیدن آمبولانس ، جسم بی جون جیمین و چهره اشکی اعضا ، سرو صداشون بیشتر شد . بادیگارد ها سعی در مراتب کردن اوضاع داشتند اما ارمی ها نگران بودند . نامجون و منجیرشون و یکی از بادیگارد ها همراه آمبولانس ، و بقیه اعضا با ون مخصوص و بادیگارد ها به سمت بیمارستان راه افتادند .
ماسک اکسیژنی که روی دهن جیمین بود . نفس های نامنظمش . بسته بودن چشماش همه ی اینا برای نامجون عذاب آور بود . اعضا همین حس رو داشتند ولی حس نامجون غیرقابل توصیف بود ! نامجون با چشمای خودش دوست چندین سالشو اونجوری میدید.
وقتی به بیمارستان رسیدند ، بادیگارد همه چیز رو کنترل میکرد ، منجیر هم حواسش به نامی ک جیمین بود . دکتر که درحال رد شدن بود با صدای منجیر و نامجون به سمتشون رفت و رو به افراد گفت : سریع به بخش مراقبت های ویژه ببریدش .
بعد از بردن جیمین ، نامجون سراسیمه رو به دکتر با زبانی که روی آن تسلط کامل داشت یعنی انگلیسی گفت : آقای دکتر چه مشکلی برای دوست من پیش اومده؟!
دکتر گفت : نمیدونیم ، باید عکس برداری از ناحیه مغز بشه ! فعلا بهشون آرام بخش تزریق شده .نگران نباشید ، به عنوان یک آیدل ..... خب بادیگارد های بیمارستان مانع تجمعات میشن
نامجون توی اتاق استراحت دکتر بود و سرش توی دستاش بود و با خودش فکر میکرد و ناراحت بود .
همون موقع در اتاق زده شد و پسرا و یکی دیگه از بادیگارد ها وارد شدند . پسرا سراسیمه به سمت نامجون رفتند .
هوسوک با نگرانی پرسید :
_ نامجونا چیشد؟! حالش بده؟!
نامجون با بیملی گفت : برای عکس برداری رفته ، توی مراقبت های ویژه بود
همگی از اینکه جیمین رو توی این حال میدیدند اما نمیتونستد کاری کنن بسیار ناراحت بودند .
بعد از مدتی دکتر وارد شد و رو به اعضا گفت :
لطفا همراه من بیاین !
اعضا وارد اتاق پزشکی دکتر شدند . دکتر گفت : بدون مقدمه بندی میرم سر اصل مطلب . ببینید خستگی هت ، سردرد ها ، سرگیجه ها و بیهوش شدن های دوستتون بدون دلیل نبوده ! و به عکس رو مانیتور اشاره کرد :
اگه دقت کنین میبینید یه چیز سفید ناهمانگ قسمت پایینی مغز هست . خب راستش این یه توده بد خیمه! ( اگ کسی این اصطلاحات پزشکی رو نمیدونه بگ تا بگم )
راستش شما دیر متوجه شدید و باعث رشد تومور بشه ! تومور به صورت بد خیم هست ، با دارو حل نمیشه و با عمل امکان پذیره که عملش ریسک داره! عملش جوریه که یا فلج میشند یا بعد از عمل .... دکتر حرفش رو قطع کرد و سرش رو پایین انداخت و ادامه داد .
یکی از همکاران من تخصص داره و تونسته بیمارانی رو نجات بده . توی همین بیمارستان کار میکنن. بنظرم اگر فلج بشن بهتره اینه که کلن جونشون رو از دست بدن . و از اتاق خارج شد
اعضا موضوع اصلی رو نفهمیدند برای همین مناظر ترجمه نامجون بودند که با اشکهای در حال چکیدن نامجون مواجه شدند .
جین با تعجب و ترسیده پرسید : یا چیشده نامجون شی؟ دکتز چیگفت؟
نامجون دستشو محکم فشارد داد و بااشک گفت : جیمین تومور مغزی داره و ما دیر فهمیدیم ! عملش ریسک داره ک ممکنه ازش زنده برنگرده یا اگ زنده بود ف..فلج بشه .شدت گریه نامجون در پایان جمله بیشتر شد .
اعضا بعد از حرفای نامجون در بهت بزرگی فرو رفتند .
هوسوک با لبخند تلخ و چشمای اشکی گفت:
_ داری شوخی میکنی دیگه نه؟!
نامجون چیزی نگفت ....
تهیونگ اشکش گرفت و با صدای نسبتا بلند گفت : یعنی جیمین دیگه نیست؟! هیونگ معلوم هس جی میگی ؟!
شوگا که تا الان کلمه ای نگفته بود با بهت و بغض گقت : حتی اگ از اون اتاق کوفتی زنده بیاد بیرون و فلج بشه ... بنظرت میتونه خودشو قبول کنه؟! جیمین جونش میره واسه لحظه ای دنس روی استیج...اگ اون نتونه دنس انجام بده .
* جیمین جیمین پسر پاشو
تهیونگ با بغض و نگرانی رو به منجیر گفت : زود تر با آمبولانس تماس بگیرید !!
چند دقیقه بعد آمبولانس رسید و جیمین رو روی برانکارد گذاشتند و درحال خروج از هتل بودند ، آرمی ها هگ مثل همیشه تجمع کرده بودند و با دیدن آمبولانس ، جسم بی جون جیمین و چهره اشکی اعضا ، سرو صداشون بیشتر شد . بادیگارد ها سعی در مراتب کردن اوضاع داشتند اما ارمی ها نگران بودند . نامجون و منجیرشون و یکی از بادیگارد ها همراه آمبولانس ، و بقیه اعضا با ون مخصوص و بادیگارد ها به سمت بیمارستان راه افتادند .
ماسک اکسیژنی که روی دهن جیمین بود . نفس های نامنظمش . بسته بودن چشماش همه ی اینا برای نامجون عذاب آور بود . اعضا همین حس رو داشتند ولی حس نامجون غیرقابل توصیف بود ! نامجون با چشمای خودش دوست چندین سالشو اونجوری میدید.
وقتی به بیمارستان رسیدند ، بادیگارد همه چیز رو کنترل میکرد ، منجیر هم حواسش به نامی ک جیمین بود . دکتر که درحال رد شدن بود با صدای منجیر و نامجون به سمتشون رفت و رو به افراد گفت : سریع به بخش مراقبت های ویژه ببریدش .
بعد از بردن جیمین ، نامجون سراسیمه رو به دکتر با زبانی که روی آن تسلط کامل داشت یعنی انگلیسی گفت : آقای دکتر چه مشکلی برای دوست من پیش اومده؟!
دکتر گفت : نمیدونیم ، باید عکس برداری از ناحیه مغز بشه ! فعلا بهشون آرام بخش تزریق شده .نگران نباشید ، به عنوان یک آیدل ..... خب بادیگارد های بیمارستان مانع تجمعات میشن
نامجون توی اتاق استراحت دکتر بود و سرش توی دستاش بود و با خودش فکر میکرد و ناراحت بود .
همون موقع در اتاق زده شد و پسرا و یکی دیگه از بادیگارد ها وارد شدند . پسرا سراسیمه به سمت نامجون رفتند .
هوسوک با نگرانی پرسید :
_ نامجونا چیشد؟! حالش بده؟!
نامجون با بیملی گفت : برای عکس برداری رفته ، توی مراقبت های ویژه بود
همگی از اینکه جیمین رو توی این حال میدیدند اما نمیتونستد کاری کنن بسیار ناراحت بودند .
بعد از مدتی دکتر وارد شد و رو به اعضا گفت :
لطفا همراه من بیاین !
اعضا وارد اتاق پزشکی دکتر شدند . دکتر گفت : بدون مقدمه بندی میرم سر اصل مطلب . ببینید خستگی هت ، سردرد ها ، سرگیجه ها و بیهوش شدن های دوستتون بدون دلیل نبوده ! و به عکس رو مانیتور اشاره کرد :
اگه دقت کنین میبینید یه چیز سفید ناهمانگ قسمت پایینی مغز هست . خب راستش این یه توده بد خیمه! ( اگ کسی این اصطلاحات پزشکی رو نمیدونه بگ تا بگم )
راستش شما دیر متوجه شدید و باعث رشد تومور بشه ! تومور به صورت بد خیم هست ، با دارو حل نمیشه و با عمل امکان پذیره که عملش ریسک داره! عملش جوریه که یا فلج میشند یا بعد از عمل .... دکتر حرفش رو قطع کرد و سرش رو پایین انداخت و ادامه داد .
یکی از همکاران من تخصص داره و تونسته بیمارانی رو نجات بده . توی همین بیمارستان کار میکنن. بنظرم اگر فلج بشن بهتره اینه که کلن جونشون رو از دست بدن . و از اتاق خارج شد
اعضا موضوع اصلی رو نفهمیدند برای همین مناظر ترجمه نامجون بودند که با اشکهای در حال چکیدن نامجون مواجه شدند .
جین با تعجب و ترسیده پرسید : یا چیشده نامجون شی؟ دکتز چیگفت؟
نامجون دستشو محکم فشارد داد و بااشک گفت : جیمین تومور مغزی داره و ما دیر فهمیدیم ! عملش ریسک داره ک ممکنه ازش زنده برنگرده یا اگ زنده بود ف..فلج بشه .شدت گریه نامجون در پایان جمله بیشتر شد .
اعضا بعد از حرفای نامجون در بهت بزرگی فرو رفتند .
هوسوک با لبخند تلخ و چشمای اشکی گفت:
_ داری شوخی میکنی دیگه نه؟!
نامجون چیزی نگفت ....
تهیونگ اشکش گرفت و با صدای نسبتا بلند گفت : یعنی جیمین دیگه نیست؟! هیونگ معلوم هس جی میگی ؟!
شوگا که تا الان کلمه ای نگفته بود با بهت و بغض گقت : حتی اگ از اون اتاق کوفتی زنده بیاد بیرون و فلج بشه ... بنظرت میتونه خودشو قبول کنه؟! جیمین جونش میره واسه لحظه ای دنس روی استیج...اگ اون نتونه دنس انجام بده .
۴۷.۵k
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.