رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت²⁹
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
چشماش از بس که گریه کرده بود قرمز شده بود.
جیسو: جین..نمیتونم اروم باشم..وقتی بهش فکر میکنم..دوست دارم بمیرم..تروخدا بزارررررررر خلاصصصصصصص شمممممممم.. تحملللل ندارممممممممم..
رفتم از یخچال آمپول آرامبخش آوردم، هیچوقت ازش استفاده نکردم..
دستشو آوردم جلو که تکون خورد.
جیسو: چی کار میکنیییی
من: ارامبخش میزنم واست.
جیسو: مگه مننن روانیممممممممممم..
من: نه..واسه اینکه آروم بشی.
جیسو: نمیخوام..نزن واسم نمیخوامممم..
دستشو گرفتم و آمپول و زدم داخل دستش.
سعی میکرد تکون بخوره ولی نمیزاشتم.
دونه دونه اشک میریخت..
جیسو: جین..بسه..تروخدا تو دیگه به من ضربه نزن..
من: هیسسس..الان اروم میشی..
از روی دیوار سر خورد و نشست روی زمین و زانوهاشو بغل گرفت.
منم آمپولو بردم انداختم آشغالی.
نامجون بم پیام داده بود که کارارو اوکی کرده.
زدم شبکه TNT. داشت خبر درباره مارو میداد.
اون نوشته شده بود: شایعات پایان یافتند و مشخص شد که جین زنی نگرفته است و ان شخص خدمتکار خواهرش بوده است.
نامجون..
زندگیمو خرید..من بهش مدیونم..
جیسو با بیجونی به تلوزیون زل زده بود، دوز آرامبخش بالا بود نکنه بیهوش بشه؟
من ناهار و درست کردم.
با زور من چند لقمه خورد. و خودش ظرفارو شست.
حالش خوب نبود و سرش هی گیج میخورد.
یه دفعه دیدم دویید سمت دستشویی و هرچی خورده بود بالا آورد.
رنگش پریده بود.
من: خوبی جیسو؟
سرشو به علامت نه تکون داد.
من: پاشو بریم دکتر. احتمالا از ارامبخشه است.
جیسو: نمیخوام..به اندازه کافی آبروتو بردم.
من: بیمارستان اشکالی نداره بدو برو لباس پوش.
لباساشو پوشید و سوار ماشین من شد.
چند بار توی راه اورد بالا و اصلا چشماشو باز نمیکرد. اه..لعنتی دوز بالا براش زدم.
بردمش بیمارستان.
نمیتونست جلوی پاشو ببینه برای همین دستشو گرفتم تا بتونه راه بره.
دکتر که معاینش کرد گفت دوز ارامبخش خیلی بالا بوده و اذیتش کرده. نباید چیزی میخورده اما جیسو با من ناهار خورد.
معدشو شست و شو دادن و بعد دادن چند تا قرص اومدیم خونه.
دستشو گرفتم و گذاشتمش تا روی کاناپه دراز بکشه.
خندم گرفته بود شدیدددددد.
جوری باهاش رفتار میکردم انگار زنم بود!
الان انگار من شدم خدمتکارش.
وای من جای شما خماری ها غش😂
پارت²⁹
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
چشماش از بس که گریه کرده بود قرمز شده بود.
جیسو: جین..نمیتونم اروم باشم..وقتی بهش فکر میکنم..دوست دارم بمیرم..تروخدا بزارررررررر خلاصصصصصصص شمممممممم.. تحملللل ندارممممممممم..
رفتم از یخچال آمپول آرامبخش آوردم، هیچوقت ازش استفاده نکردم..
دستشو آوردم جلو که تکون خورد.
جیسو: چی کار میکنیییی
من: ارامبخش میزنم واست.
جیسو: مگه مننن روانیممممممممممم..
من: نه..واسه اینکه آروم بشی.
جیسو: نمیخوام..نزن واسم نمیخوامممم..
دستشو گرفتم و آمپول و زدم داخل دستش.
سعی میکرد تکون بخوره ولی نمیزاشتم.
دونه دونه اشک میریخت..
جیسو: جین..بسه..تروخدا تو دیگه به من ضربه نزن..
من: هیسسس..الان اروم میشی..
از روی دیوار سر خورد و نشست روی زمین و زانوهاشو بغل گرفت.
منم آمپولو بردم انداختم آشغالی.
نامجون بم پیام داده بود که کارارو اوکی کرده.
زدم شبکه TNT. داشت خبر درباره مارو میداد.
اون نوشته شده بود: شایعات پایان یافتند و مشخص شد که جین زنی نگرفته است و ان شخص خدمتکار خواهرش بوده است.
نامجون..
زندگیمو خرید..من بهش مدیونم..
جیسو با بیجونی به تلوزیون زل زده بود، دوز آرامبخش بالا بود نکنه بیهوش بشه؟
من ناهار و درست کردم.
با زور من چند لقمه خورد. و خودش ظرفارو شست.
حالش خوب نبود و سرش هی گیج میخورد.
یه دفعه دیدم دویید سمت دستشویی و هرچی خورده بود بالا آورد.
رنگش پریده بود.
من: خوبی جیسو؟
سرشو به علامت نه تکون داد.
من: پاشو بریم دکتر. احتمالا از ارامبخشه است.
جیسو: نمیخوام..به اندازه کافی آبروتو بردم.
من: بیمارستان اشکالی نداره بدو برو لباس پوش.
لباساشو پوشید و سوار ماشین من شد.
چند بار توی راه اورد بالا و اصلا چشماشو باز نمیکرد. اه..لعنتی دوز بالا براش زدم.
بردمش بیمارستان.
نمیتونست جلوی پاشو ببینه برای همین دستشو گرفتم تا بتونه راه بره.
دکتر که معاینش کرد گفت دوز ارامبخش خیلی بالا بوده و اذیتش کرده. نباید چیزی میخورده اما جیسو با من ناهار خورد.
معدشو شست و شو دادن و بعد دادن چند تا قرص اومدیم خونه.
دستشو گرفتم و گذاشتمش تا روی کاناپه دراز بکشه.
خندم گرفته بود شدیدددددد.
جوری باهاش رفتار میکردم انگار زنم بود!
الان انگار من شدم خدمتکارش.
وای من جای شما خماری ها غش😂
۲.۴k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.