رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
رمان فیک‹اگر نبودی›💜🌙
پارت²⁸
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
گریه میکرد.
جیسو: چجوری آروم باشم به نظرتتتتتتتتت..
من: بیا بشینیم رو تخت یه لیوان آب بخور حالت بهتر میشه بیا..
جیسو: نمیخوامممم..من میخوامم بمیرممم..
بغلش کردم.
یه بند گریه میکرد.
من: جیسو..هیس..آروم باش..گریه نکن.
اما بیشتر و با صدای بلندتر گریه میکرد.
نباید میزاشتم بعدازظهر بره..نباید..
محکم به خودم فشردمش..
صدای گریش نمیومد..اروم شد.
من: ببین..الان حالت بهتره..
هیچی نگفت.
از بغلم اوردمش بیرون که سرش کج شد..
پس بیهوش شده بود.
اروم گذاشتمش رو تخت و پتو رو کشیدم سرش.
من عاشق این دختر شده بودم.
چجوری ببینم بلایی سرش میاد و کاری نکنم؟
اون ماه گرفتی بغل چشمش رفته بود..
و زیبایشو هزار برابر میکرد.
اون خیلی آسیب دیده و من هم هی اذیتش میکنم..
نامجون زنگ زد.
از اتاقش اومدم بیرون.
من: بله..نامجون.
نامجون: جیننن، این قضیه زن گرفتنت یعنی چی.. چرا همه جا پخش شده، جیسو که فقط خدمتکارته!
من: نامجون..داستانش مفصله..یه مرد داخل خیابون داشت جیسو اذیت میکرد. رفتم مرده رو زدم اما خبرنگارا مارو دیدن و شایعه..
تروخدا کاری کن، من دیگه تحمل ندارم..
جیسو میخواست خودکشی کنه اما جلوشو گرفتم.
نامجون: چی..وای..چرا میخواست خودکشی کنه؟
من: چون فکر میکرد این اتفاق تقصیر اونه.
نامجون: هوف. باشه بسپرش به من.
صبح بود.
روی مبل نشسته بودم و غرق فکر بودم.
جیسو از در اتاقش اومدش بیرون.
رفت آشپزخونه.
داشت آب میخورد که لیوان از دستش افتاد و شکست.
نشست روی زمین و یه دونه از شیشه رو برداشت.
نه خدایا..باز شروع شد.
رفتم سمتش.
من: جیسو داری چیکار میکنی؟
جیسو:شیشه گرفتم دستم میخوام خودکشی کنم.
من: جیسو..تروخدا باز شروع نکن.
جیسو: چراااااااا؟ میدونی الان کی بم زنگ زده؟ مامانم! کسی که عاشقش بودم بم زنگ زده و هرچی خواست بم گفت..
میفهمیییییییییییی؟ ناامیدیییییی یعنیییی چییی؟
من:جیسو..میفهمم..لطفا داد نزن.. اروم باش.
جیسو: اخهههههه جینننن تو بگوووووو چطورییی اروم نباشممممم؟ وقتیییی عزیزترینننن کستتتت ازتتتتت ناامیدددددد بشهههههههههه...دیگههه زندگی کردن چه فایده..
نمیدونم چرا ولی فک میکنم جمله اخرشو انگار با من بود..
من: جیسو تروخدا اروم باش الان حالت بدتر میشه.
نشست روی زمین و اشک ریخت.
حالا من با این جیسو چه کنم.
یه دفعه بلند شد و رفت سمت بالکن.. نه نه..
بدو رفتم دنبالش و دستشوو کشیدم.
من: جیسووووووو بسههههههه دیگههههه! تمومش کن.. جیسو: تو آسیب نمیبینی...؟ این شایعه ها اذیتت نمیکنن..؟ همش تقصیر منه..
من که یکی اشکم واسه جیسو دراومد😂
پارت²⁸
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
گریه میکرد.
جیسو: چجوری آروم باشم به نظرتتتتتتتتت..
من: بیا بشینیم رو تخت یه لیوان آب بخور حالت بهتر میشه بیا..
جیسو: نمیخوامممم..من میخوامم بمیرممم..
بغلش کردم.
یه بند گریه میکرد.
من: جیسو..هیس..آروم باش..گریه نکن.
اما بیشتر و با صدای بلندتر گریه میکرد.
نباید میزاشتم بعدازظهر بره..نباید..
محکم به خودم فشردمش..
صدای گریش نمیومد..اروم شد.
من: ببین..الان حالت بهتره..
هیچی نگفت.
از بغلم اوردمش بیرون که سرش کج شد..
پس بیهوش شده بود.
اروم گذاشتمش رو تخت و پتو رو کشیدم سرش.
من عاشق این دختر شده بودم.
چجوری ببینم بلایی سرش میاد و کاری نکنم؟
اون ماه گرفتی بغل چشمش رفته بود..
و زیبایشو هزار برابر میکرد.
اون خیلی آسیب دیده و من هم هی اذیتش میکنم..
نامجون زنگ زد.
از اتاقش اومدم بیرون.
من: بله..نامجون.
نامجون: جیننن، این قضیه زن گرفتنت یعنی چی.. چرا همه جا پخش شده، جیسو که فقط خدمتکارته!
من: نامجون..داستانش مفصله..یه مرد داخل خیابون داشت جیسو اذیت میکرد. رفتم مرده رو زدم اما خبرنگارا مارو دیدن و شایعه..
تروخدا کاری کن، من دیگه تحمل ندارم..
جیسو میخواست خودکشی کنه اما جلوشو گرفتم.
نامجون: چی..وای..چرا میخواست خودکشی کنه؟
من: چون فکر میکرد این اتفاق تقصیر اونه.
نامجون: هوف. باشه بسپرش به من.
صبح بود.
روی مبل نشسته بودم و غرق فکر بودم.
جیسو از در اتاقش اومدش بیرون.
رفت آشپزخونه.
داشت آب میخورد که لیوان از دستش افتاد و شکست.
نشست روی زمین و یه دونه از شیشه رو برداشت.
نه خدایا..باز شروع شد.
رفتم سمتش.
من: جیسو داری چیکار میکنی؟
جیسو:شیشه گرفتم دستم میخوام خودکشی کنم.
من: جیسو..تروخدا باز شروع نکن.
جیسو: چراااااااا؟ میدونی الان کی بم زنگ زده؟ مامانم! کسی که عاشقش بودم بم زنگ زده و هرچی خواست بم گفت..
میفهمیییییییییییی؟ ناامیدیییییی یعنیییی چییی؟
من:جیسو..میفهمم..لطفا داد نزن.. اروم باش.
جیسو: اخهههههه جینننن تو بگوووووو چطورییی اروم نباشممممم؟ وقتیییی عزیزترینننن کستتتت ازتتتتت ناامیدددددد بشهههههههههه...دیگههه زندگی کردن چه فایده..
نمیدونم چرا ولی فک میکنم جمله اخرشو انگار با من بود..
من: جیسو تروخدا اروم باش الان حالت بدتر میشه.
نشست روی زمین و اشک ریخت.
حالا من با این جیسو چه کنم.
یه دفعه بلند شد و رفت سمت بالکن.. نه نه..
بدو رفتم دنبالش و دستشوو کشیدم.
من: جیسووووووو بسههههههه دیگههههه! تمومش کن.. جیسو: تو آسیب نمیبینی...؟ این شایعه ها اذیتت نمیکنن..؟ همش تقصیر منه..
من که یکی اشکم واسه جیسو دراومد😂
۳.۶k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.