فردای اون روز کوک و بورام وارد اتاق مخصوص لایو شدن دورب

فردای اون روز، کوک و بورام وارد اتاق مخصوص لایو شدن. دوربین‌ها آماده بودن، چراغ‌های نرم اتاق روشن، و فضای صمیمی و ساده‌ای چیده بودن. بورام کمی دستپاچه بود، لباش می‌لرزید، ولی کوک دستشو گرفت و فشار داد.

کوک با لبخند به سمت دوربین خم شد:
– سلام آرمی‌ها... خیلی وقت بود با هم صحبت نکرده بودیم. امروز... یه موضوع مهم دارم.

بورام همون‌طور ساکت کنارش نشسته بود، نگاهش پایین. کوک نگاه کوتاهی بهش انداخت و بعد ادامه داد:
– خیلیاتون شایعاتی شنیدین. خیلی حرف‌ها زده شد... راستش رو بخواین، دیگه نمی‌تونستم سکوت کنم.

چشماشو برای لحظه‌ای بست، نفس عمیقی کشید.
– این آدمی که کنارمه... بورام... همسرمه. کسیه که قلبمو بهش سپردم.

هزاران پیام توی لحظه روی صفحه شروع به ظاهر شدن کرد. بعضی پر از قلب و اشک شادی، بعضی پر از تعجب و حتی خشم. اما کوک نگاهشو از صفحه برنداشت.

– می‌دونم برای بعضیا پذیرفتنش سخته... می‌دونم ممکنه بعضیا ناامید بشن. ولی من... من نمی‌تونم وانمود کنم. نمی‌تونم عشقمو پنهون کنم.
(نگاهش رو به بورام چرخوند)
– چون اون همونیه که باعث میشه هنوز رویامو ادامه بدم.

بورام با شنیدن این جمله به سختی جلوی اشکاشو گرفت. لبخند کم‌رنگی زد، اما هنوز نمی‌تونست چیزی بگه.

کوک ادامه داد:
– من فقط یه چیز می‌خوام... به جای هیت دادن، لطفا بهش احترام بذارید. اگه منو دوست دارید، بدونید که اون هم بخشی از زندگی منه.
کوک بعد از گفتن حرفاش، آرام دست بورام رو فشار داد و بهش اشاره کرد که حرفشو بزنه. بورام نفس عمیقی کشید، چشم‌هاشو کمی بست و با صدای لرزون شروع کرد:

– م..من… من بورام هستم… همون کسی که کنار کوکه…

چند لحظه مکث کرد، دستاشو گره کرد و نفسش رو جمع کرد. بعد ادامه داد، این بار صدای آرام‌تر و مطمئن‌تر شد:

– می‌دونم خیلی از شما درباره‌ی من حرف زدید… درباره‌ی چشم‌هام، درباره‌ی من و کوک… ولی راستش، من فقط می‌خوام خوشحال باشه.
(نگاهش رو به کوک انداخت و لبخند کوچیکی زد)
– و همین باعث میشه من همه‌ی حرف‌ها و قضاوت‌ها رو تحمل کنم.

چشمای بورام آرام‌تر شدن، نفسش منظم شد و لبخندش کمی واقعی‌تر شد. کوک دستشو روی شونه‌ی بورام گذاشت و به آرمی‌ها لبخند زد، انگار می‌خواست بگه: «همه چیز تحت کنترله».

بورام با نفس راحتی ادامه داد:
– ممنونم که گوش دادید… و لطفا به هم احترام بذارید… مخصوصاً به کسی که دوستش دارم.
دیدگاه ها (۱)

بعد از اون لایو پر از صداقت و دلگرمی، هیت‌ها کم‌کم شروع به ک...

بورام وقتی معنی حرف کوک رو فهمید، یک‌هو سرخ شد و با سرعت از ...

پی دی نیم مدتی به سکوت گذروند. دست‌هاشو روی میز گذاشت و با د...

صبح زود، قبل از اینکه بورام بیدار بشه، کوک از تخت بلند شد. ن...

یک لحظه مکث کرد، نفس عمیقی کشید، انگار که بخواد تمام حرف‌های...

black flower(p,317)

blackpinkfictions پارت ۲۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط