بعد از اون لایو پر از صداقت و دلگرمی هیتها کمکم شروع ب
بعد از اون لایو پر از صداقت و دلگرمی، هیتها کمکم شروع به کم شدن کردن. فقط چند روز طول کشید تا آرمیها متوجه بشن بورام نه فقط همراه کوکه، بلکه آدمی آرام، مهربون و قابل احترامه.
در عرض یک هفته، کوک و بورام دعوتنامههایی از برنامههای معروف دریافت کردن. هر بار که وارد استودیو میشدن، دوربینها و چراغها روشن میشد، اما این بار بورام دیگه اون استرس اولیه رو نداشت.
در برنامهها، بورام با کوک کنار هم مینشست، لبخند میزد و حتی توی بازیها و چالشهای خندهدار شرکت میکرد. بعضی وقتها باید حرکات خندهدار انجام میدادن، یا بازیهایی که اجراکنندگان میخواستن، و گاهی هم باید با آرمیها تعامل میکردن.
اما همه چیز با احترام و شادی پیش میرفت، درست مثل برنامهی Run BTS!
کوک همیشه کنار بورام بود، با شوخیهای ملایمش و نگاههای حمایتی، و بورام کمکم اعتماد به نفسش برمیگشت.
هر خنده و هر واکنش مثبت آرمیها، انگار بار سنگین روزهای گذشته رو از شونههای بورام برمیداشت.
بعد از هر برنامه، بورام و کوک با هم قدم میزدن و با هم میخندیدن، حتی اگر چند روز قبلش، سکوت و فاصله همه چیزو تلخ کرده بود.
بعد از برگشتن از یکی از برنامهها، کوک و بورام توی ماشین نشسته بودن. هوای خنک عصر به آرامی از پنجرهها میگذشت. کوک نگاهش به بورام بود و لبخندی زد:
– اونجا با بچههای کوچولو خیلی خوب رفتار میکردی… آفرین…
بورام سرشو کمی پایین انداخت، خجالتزده ولی خوشحال:
– من عاشق بچهام… همیشه دوست داشتم بتونم باعث خندهشون بشم.
کوک با شیطنت لبخند زد و دستشو روی شونهی بورام گذاشت:
– پس من یه ورژن کوچیک از خودمو بهت میدم…
بورام اول کمی گیج شد، بعد خندهی کوچیکی از ته دلش زد:
– یه ورژن کوچیک؟ یعنی چی؟
کوک با چشمکی کنارش گفت:
– صبر کن… شاید یه روز ببینی! ولی الان فقط بدون… من همیشه باهات خواهم بود، حتی وقتی یه نسخه کوچیکم باشه.
بورام دوباره لبخند زد، کمی آرامتر از همیشه، و دستشو روی دست کوک گذاشت. ماشین با سکوتی دلنشین ادامه مسیر رو طی کرد و حس صمیمیت و شادی بینشون پررنگتر شد.
در عرض یک هفته، کوک و بورام دعوتنامههایی از برنامههای معروف دریافت کردن. هر بار که وارد استودیو میشدن، دوربینها و چراغها روشن میشد، اما این بار بورام دیگه اون استرس اولیه رو نداشت.
در برنامهها، بورام با کوک کنار هم مینشست، لبخند میزد و حتی توی بازیها و چالشهای خندهدار شرکت میکرد. بعضی وقتها باید حرکات خندهدار انجام میدادن، یا بازیهایی که اجراکنندگان میخواستن، و گاهی هم باید با آرمیها تعامل میکردن.
اما همه چیز با احترام و شادی پیش میرفت، درست مثل برنامهی Run BTS!
کوک همیشه کنار بورام بود، با شوخیهای ملایمش و نگاههای حمایتی، و بورام کمکم اعتماد به نفسش برمیگشت.
هر خنده و هر واکنش مثبت آرمیها، انگار بار سنگین روزهای گذشته رو از شونههای بورام برمیداشت.
بعد از هر برنامه، بورام و کوک با هم قدم میزدن و با هم میخندیدن، حتی اگر چند روز قبلش، سکوت و فاصله همه چیزو تلخ کرده بود.
بعد از برگشتن از یکی از برنامهها، کوک و بورام توی ماشین نشسته بودن. هوای خنک عصر به آرامی از پنجرهها میگذشت. کوک نگاهش به بورام بود و لبخندی زد:
– اونجا با بچههای کوچولو خیلی خوب رفتار میکردی… آفرین…
بورام سرشو کمی پایین انداخت، خجالتزده ولی خوشحال:
– من عاشق بچهام… همیشه دوست داشتم بتونم باعث خندهشون بشم.
کوک با شیطنت لبخند زد و دستشو روی شونهی بورام گذاشت:
– پس من یه ورژن کوچیک از خودمو بهت میدم…
بورام اول کمی گیج شد، بعد خندهی کوچیکی از ته دلش زد:
– یه ورژن کوچیک؟ یعنی چی؟
کوک با چشمکی کنارش گفت:
– صبر کن… شاید یه روز ببینی! ولی الان فقط بدون… من همیشه باهات خواهم بود، حتی وقتی یه نسخه کوچیکم باشه.
بورام دوباره لبخند زد، کمی آرامتر از همیشه، و دستشو روی دست کوک گذاشت. ماشین با سکوتی دلنشین ادامه مسیر رو طی کرد و حس صمیمیت و شادی بینشون پررنگتر شد.
- ۳.۴k
- ۱۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط