یک شاهدخت و چهار خواننده
یک شاهدخت و چهار خواننده
📌 پارت هفدهم 📌
همه : 😐😐😐😐😐
سوهو: مگه تو برادر داشتی ؟؟!! چرا پس نگفتی ؟ وان : چون ما رابطهی خوبی نداریم و نداشتیم یعنی فان هیچ وقت نمی خواست برادر من باشه
حجم اتفاقی که افتاده بود خیلی سنگین بود نتوانستم درکش کنم بهم خیلی فشار اومد
چشمام سیاهی رفت و افتادم تو بغل کریس (فان )
وقتی بهوش اومدم توی اتاق بودم کریس ، مین مین، دی او و چان بالا سرم بودن چشمام تار میدید
مین مین : هانا بهوش آمدی حالت خوبه
_ پارتی رو که کنسل نکردین ( با تمام بی حالی )
چانیول: نگران نباش ما هستیم تو کمی استراحت کن
بعد همشون رفتن بیرون ولی مین موند
مین مین : بزار توضیح بدم اون ج.....
_ برو بیرون میخوام استراحت کنم
مین مین : اما
_ لطفاً برو بیرون
مین که رفت بیرون منم چشمام رو بستم
بعد مدتی بلند شدم و رفتم بیرون مین داشت با پسرا حرف میزد وان نبود
رفتم جلو رو به کریس گفتم
_ می برم خونه من رو ببر خونه لطفاً
سرم گیج می رفت داشتم می خوردم زمین که کریس من رو گرفت بغلم کرد و برد سمت ماشین خودش من رو گذاشت توی ماشین بعد خودش به سمت سوهو رفت و چیزی گفت . سوار ماشین شد و راه افتادیم توی کل راه اجازه ندادم اشکم پایین بریزه
تا پام رو توی خونه گذاشتم بغضم ترکید و زدم زیر گریه کریس بغلم کرد اون اولین پسری بود که بعدها پدر بزرگم اشک های من رو میدید اما نمی تونستم خودم رو کنترل کنم بغض چند سال ام رو دیگه نتونستم نگه دارم توی بغل کریس گریه میکردم کریس هم فقط دستش رو روی سرم می کشید
کل ماجرا رو براش تعریف کردم کنار کریس احساس امنیت می کردم خیلی خوب بود توی بغلش احساس متفاوتی داشتم
بین اون همه گریه ازش پرسیدم : چرا از فان بدت میاد اون کار کرده که آنقدر ازش متنفری ؟؟
کریس : ......
لایک و کامنت یادتون نره عشقا
📌 پارت هفدهم 📌
همه : 😐😐😐😐😐
سوهو: مگه تو برادر داشتی ؟؟!! چرا پس نگفتی ؟ وان : چون ما رابطهی خوبی نداریم و نداشتیم یعنی فان هیچ وقت نمی خواست برادر من باشه
حجم اتفاقی که افتاده بود خیلی سنگین بود نتوانستم درکش کنم بهم خیلی فشار اومد
چشمام سیاهی رفت و افتادم تو بغل کریس (فان )
وقتی بهوش اومدم توی اتاق بودم کریس ، مین مین، دی او و چان بالا سرم بودن چشمام تار میدید
مین مین : هانا بهوش آمدی حالت خوبه
_ پارتی رو که کنسل نکردین ( با تمام بی حالی )
چانیول: نگران نباش ما هستیم تو کمی استراحت کن
بعد همشون رفتن بیرون ولی مین موند
مین مین : بزار توضیح بدم اون ج.....
_ برو بیرون میخوام استراحت کنم
مین مین : اما
_ لطفاً برو بیرون
مین که رفت بیرون منم چشمام رو بستم
بعد مدتی بلند شدم و رفتم بیرون مین داشت با پسرا حرف میزد وان نبود
رفتم جلو رو به کریس گفتم
_ می برم خونه من رو ببر خونه لطفاً
سرم گیج می رفت داشتم می خوردم زمین که کریس من رو گرفت بغلم کرد و برد سمت ماشین خودش من رو گذاشت توی ماشین بعد خودش به سمت سوهو رفت و چیزی گفت . سوار ماشین شد و راه افتادیم توی کل راه اجازه ندادم اشکم پایین بریزه
تا پام رو توی خونه گذاشتم بغضم ترکید و زدم زیر گریه کریس بغلم کرد اون اولین پسری بود که بعدها پدر بزرگم اشک های من رو میدید اما نمی تونستم خودم رو کنترل کنم بغض چند سال ام رو دیگه نتونستم نگه دارم توی بغل کریس گریه میکردم کریس هم فقط دستش رو روی سرم می کشید
کل ماجرا رو براش تعریف کردم کنار کریس احساس امنیت می کردم خیلی خوب بود توی بغلش احساس متفاوتی داشتم
بین اون همه گریه ازش پرسیدم : چرا از فان بدت میاد اون کار کرده که آنقدر ازش متنفری ؟؟
کریس : ......
لایک و کامنت یادتون نره عشقا
۷.۷k
۲۵ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.