part 1
part 1
جیمین: منشی سو برادرم توی اوتاقشه
منشی:بله قربان
جیمین با عجله وارد اوتاق تهیونگ شد
جیمین: تهیونگ زود باش باید کار ها شرکت رو زود پیش ببریم
پدر گفته که زود باید برگردیم نمیدونم چه کاری داره
تهیونگ: باشه بابا نفس بگیر بیا بشین منم میدونم بهم زنگ زدن
جیمین:به نظرت چه چیزه مهمی پیش اومده که میخوان
ما همه کار هارو ول کنیم و برگردیم
تهیونگ:نمیدونم به منم چیزی نگفتن ولی حتما کاره مهمیه که پدر انقدر عجله داره
جیمین: پس من واسه فردا بلیت میگیرم
تهیونگ:باشه
]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]
پ/ت:جین به پسرا خبر دادی که باید زود برگردن
(پدر تهیونگ رو پ/ت: مینویسم)
جین :آره بهشون گفتم در اولین فرصت برگردن
پ/ت:خوبه بهشون که چیزی در مورد اون تصمیم مون نگفتی
جین: نه پدر نگران نباشید چیزی نگفتم
پ/ت:خوبه خودت که میدونی اگه تهیونگ بفهمه دوباره مخالفت میکنه ولی جیمین حتما خوشحال میشه
م/ت:من که گفتم فعلا نمیخوام جیمین ازدواج کنه
اول تهیونگ
(مادر تهیونگ رو م/ت می نویسم)
نامجون:مادر پدر درست میگه باید هر دوتاشون ازدواج کنن تهیونگ چون خودش نمیخواست تا حالا مجرده اما
جیمین حتما خوشحال میشه
م/ت: من گفتم نه ما فقد به دوختر خوب سراغ داریم اونم واسه تهیونگ خودتون که میدونین نمیتونیم
با هر خانوادیی وصلت کنیم
پ/ت: باشه پس تا وقتی یه دختره خوب پیدا کنی صبر میکنیم ولی مطمئنی که اون دوختره که انتخاب کردی
مناسب خاندان ما هست
م/ت:آره مطمئنم تک دوختر خاندان لی هستش
پ/ت:خوبه یونگی یه قرار با آقای لی بزار باید باهاش در این مورد حرف بزنم
یونگی:چشم پدر ولی نباید اول با تهیونگ در این مورد حرف بزنیم شاید اون دلش نخواد که با این دوختر ازدواج کنه
پ/ت:نه اصلا بهش چیزی نمیگی خودتون که میدونی اگه بفهمه دوباره مخالفت میکنه و میگه نمیخواد ازدواج کنه پس تا وقتی که خودم باهاش
حرف نزدم هیچ کس حق نداره چیزی بهش بگه فهميدی یونگی
یونگی:چشم پدر
ادامه دارد>>>>>>
فیکه اولمه اگه بد شد به بزرگی خودتون ببخشید
امیدوارم خوشتون بیاد 💜
جیمین: منشی سو برادرم توی اوتاقشه
منشی:بله قربان
جیمین با عجله وارد اوتاق تهیونگ شد
جیمین: تهیونگ زود باش باید کار ها شرکت رو زود پیش ببریم
پدر گفته که زود باید برگردیم نمیدونم چه کاری داره
تهیونگ: باشه بابا نفس بگیر بیا بشین منم میدونم بهم زنگ زدن
جیمین:به نظرت چه چیزه مهمی پیش اومده که میخوان
ما همه کار هارو ول کنیم و برگردیم
تهیونگ:نمیدونم به منم چیزی نگفتن ولی حتما کاره مهمیه که پدر انقدر عجله داره
جیمین: پس من واسه فردا بلیت میگیرم
تهیونگ:باشه
]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]
پ/ت:جین به پسرا خبر دادی که باید زود برگردن
(پدر تهیونگ رو پ/ت: مینویسم)
جین :آره بهشون گفتم در اولین فرصت برگردن
پ/ت:خوبه بهشون که چیزی در مورد اون تصمیم مون نگفتی
جین: نه پدر نگران نباشید چیزی نگفتم
پ/ت:خوبه خودت که میدونی اگه تهیونگ بفهمه دوباره مخالفت میکنه ولی جیمین حتما خوشحال میشه
م/ت:من که گفتم فعلا نمیخوام جیمین ازدواج کنه
اول تهیونگ
(مادر تهیونگ رو م/ت می نویسم)
نامجون:مادر پدر درست میگه باید هر دوتاشون ازدواج کنن تهیونگ چون خودش نمیخواست تا حالا مجرده اما
جیمین حتما خوشحال میشه
م/ت: من گفتم نه ما فقد به دوختر خوب سراغ داریم اونم واسه تهیونگ خودتون که میدونین نمیتونیم
با هر خانوادیی وصلت کنیم
پ/ت: باشه پس تا وقتی یه دختره خوب پیدا کنی صبر میکنیم ولی مطمئنی که اون دوختره که انتخاب کردی
مناسب خاندان ما هست
م/ت:آره مطمئنم تک دوختر خاندان لی هستش
پ/ت:خوبه یونگی یه قرار با آقای لی بزار باید باهاش در این مورد حرف بزنم
یونگی:چشم پدر ولی نباید اول با تهیونگ در این مورد حرف بزنیم شاید اون دلش نخواد که با این دوختر ازدواج کنه
پ/ت:نه اصلا بهش چیزی نمیگی خودتون که میدونی اگه بفهمه دوباره مخالفت میکنه و میگه نمیخواد ازدواج کنه پس تا وقتی که خودم باهاش
حرف نزدم هیچ کس حق نداره چیزی بهش بگه فهميدی یونگی
یونگی:چشم پدر
ادامه دارد>>>>>>
فیکه اولمه اگه بد شد به بزرگی خودتون ببخشید
امیدوارم خوشتون بیاد 💜
۴.۲k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.