part 2
part 2
تهیونگ:جیمین زود باش چیکار میکنی از پروازمون جا میمونیم
جیمین:باشه دارم وسایلمو جم میکنم نباید چیزی یادمون
بره شاید دیگه برنگشتیم تو هم خوب ببین که چیزی یادت نره
تهیونگ:تو به همين فکر های بچگانت ادامه بده هردفعه که واسه دیدن خانواده میریم تو همینو میگی الانم عجله کن دیر شد
جیمین:باشه بابا تو هم که فقد بلدی بزنی توی ذوق من
امادم بیا بریم
نویسنده
تهیونگ و جیمین بعد از جم کردن وسایل شون
به طرف فرودگاه فرانسه حرکت کردن که به خونشون که توی سئول هست برن
[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[
سومی: ات شنیدم که میخواهی برگردی چیزی شده که میخواهی وسط ترم بری تو خیلی واسه این ترم درس خوندی نرو تو این همه تلاش کردی
ات: منم نمیدونم بابام میگه باید هرچه سری تر برگردم
تو که خودت میدونی من چقدر بابامو دوست دارم و هیچ وقت روی حرفش حرف نزدم
سومی:آره میدونم حالا کیه میخواهی بری
ات:بابام گفت که باید تا فردا خودمو برسونم منم واسه امشب بلیت گرفتم
]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]
ب/ات: خانم من به ات گفتم که برگرده باید هرچه زود تر در مورد ازدواجش باهاش هرف بزنیم
(بابا ات ب/ات میزارم)
م/ات:چرا انقدر زود بهش گفتی باید حداقل صبر میکردی
و ازش میپرسیدی که میخواد ازدواج کنه یا نه
ب/ات: خانم شما که میدونید آقای کیم دوختر مارو برای
پسرش خواست ما هم نمیتونیم نه بگیم ات هم مجبوره که قبول کنه
م/ات: آره میدونم اما باید به ات هم فکر کنیم اون تنها دوختر ماست اون دوست داره درس بخونه پس چطور میتونیم مجبورش کنیم به اجبار ازدواج کنه
ب/ات: منم دلم نمیخواد که دوخترمو مجبور کنم
اما شما که میدونین خاندان کیم کی هستن ما نمیتونیم رو حرفشون حرف بزنیم از کجا میدونی شاید ات هم از
پسر آقای کیم خوشش اومد و مخالفت نکرد
ادامه دارد
اومیدوار خوشتون بیاد 💜
تهیونگ:جیمین زود باش چیکار میکنی از پروازمون جا میمونیم
جیمین:باشه دارم وسایلمو جم میکنم نباید چیزی یادمون
بره شاید دیگه برنگشتیم تو هم خوب ببین که چیزی یادت نره
تهیونگ:تو به همين فکر های بچگانت ادامه بده هردفعه که واسه دیدن خانواده میریم تو همینو میگی الانم عجله کن دیر شد
جیمین:باشه بابا تو هم که فقد بلدی بزنی توی ذوق من
امادم بیا بریم
نویسنده
تهیونگ و جیمین بعد از جم کردن وسایل شون
به طرف فرودگاه فرانسه حرکت کردن که به خونشون که توی سئول هست برن
[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[[
سومی: ات شنیدم که میخواهی برگردی چیزی شده که میخواهی وسط ترم بری تو خیلی واسه این ترم درس خوندی نرو تو این همه تلاش کردی
ات: منم نمیدونم بابام میگه باید هرچه سری تر برگردم
تو که خودت میدونی من چقدر بابامو دوست دارم و هیچ وقت روی حرفش حرف نزدم
سومی:آره میدونم حالا کیه میخواهی بری
ات:بابام گفت که باید تا فردا خودمو برسونم منم واسه امشب بلیت گرفتم
]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]
ب/ات: خانم من به ات گفتم که برگرده باید هرچه زود تر در مورد ازدواجش باهاش هرف بزنیم
(بابا ات ب/ات میزارم)
م/ات:چرا انقدر زود بهش گفتی باید حداقل صبر میکردی
و ازش میپرسیدی که میخواد ازدواج کنه یا نه
ب/ات: خانم شما که میدونید آقای کیم دوختر مارو برای
پسرش خواست ما هم نمیتونیم نه بگیم ات هم مجبوره که قبول کنه
م/ات: آره میدونم اما باید به ات هم فکر کنیم اون تنها دوختر ماست اون دوست داره درس بخونه پس چطور میتونیم مجبورش کنیم به اجبار ازدواج کنه
ب/ات: منم دلم نمیخواد که دوخترمو مجبور کنم
اما شما که میدونین خاندان کیم کی هستن ما نمیتونیم رو حرفشون حرف بزنیم از کجا میدونی شاید ات هم از
پسر آقای کیم خوشش اومد و مخالفت نکرد
ادامه دارد
اومیدوار خوشتون بیاد 💜
۴.۸k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.