بی رحم
#بی_رحم
part 41
ویو جیمین
"صبح"
چشمامو اروم باز کردم انگاری هنوز حالم درست سر جاش نبود
نگاهی به اطراف انداختم ولی خبری از یوری نبود حتما پایینه
بعد از شستن صورتم از اتاق خارج شدم و به سمت اشپز خونه رفتم
داشتم با چشمام دنبال یوری میگشتم ولی خبری ازش نبود
وارد اشپز خونه که شدم با میز صبحانه مواجه شدم روی صندلی نشستم و شروع به خوردن کردم ولی هنوز برام سوال بود که این وقت صبح یوری کجاست که اینجا نمی بینمش
برای همین نتونستم جلوی کنجکاویم رو بگیرم و از یکی از خدمتکارا که همونجا بود پرسیدم : میدونی یوری کجاست
خدمتکار همونطور که مشغول کاراش بود گفت :ایشون امروز کمی زود تر بیدار شدن و گفتن که براشون کار فوری پیش اومده فقط قبل از اینکه برن گفتن که براتون کمی سوپ رفع خماری درست کنم
نگاهی به سوپ روی میز انداختم و آهانی زیر لب گفتم و چند قاشق از اون سوپ خوردم
چیز زیادی از دیشب یادم نمیومد فکر کنم زیادی مست بودم
بعد از خوردن صبحانه به سمت اتاق رفتم و بعد از اماده شدن به سمت شرکت رفتم
به محض رسیدن به شرکت به سمت اتاقم رفتم اما قبل از ورود به اتاقم با منشی مواجه شدم
کلافه به سمتش برگشتم گفتم : باز چی شده
همونطور که داشت به سمتم میومد گفت : همین چند دقیقه پیش اقایی به نام ایم هیون اوک به اینجا اومد گفت که شریک اقای پارک جیمین هستم
اما اسم ایشون جز شریک های شرکت نبود
همونطور که داشتم به سمت اتاق میرفتم گفتم : نگفت برای چی اومده
_نه فقط گفت که کار مهمی با شما داره
_که اینطور میتونی بری به کارت برسی اگه باز اومد ایشون رو به اتاقم بفرستید
_حتما
بعدم به سمت میزش رفت
کلافه وارد اتاقم شدم مردیکه ی احمق کی بهش گفته به شرکتم بیاد
می تونست بهم زنگ بزنه
یه لحطه با یاد اوری قرار داد دیشب با خودم گفتم که شاید اتفاقی در این باره پیش اومده
اما من دیشب همه چیز رو تموم کردم و تمامن صاحب اون زمین شدم
گوشیم رو برداشتم تا بهش زنگ بزنم و ببینم چخبر شده
اگا به محض باز کردن گوشیم با تماس های از دست رفته ی زیادی از طرف اون مواجه شدم
یعنی کی زنگ زده که متوجه نشدم
سریع بدون معطلی شمارش رو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد
و صداش پشت تلفن پیچید
part 41
ویو جیمین
"صبح"
چشمامو اروم باز کردم انگاری هنوز حالم درست سر جاش نبود
نگاهی به اطراف انداختم ولی خبری از یوری نبود حتما پایینه
بعد از شستن صورتم از اتاق خارج شدم و به سمت اشپز خونه رفتم
داشتم با چشمام دنبال یوری میگشتم ولی خبری ازش نبود
وارد اشپز خونه که شدم با میز صبحانه مواجه شدم روی صندلی نشستم و شروع به خوردن کردم ولی هنوز برام سوال بود که این وقت صبح یوری کجاست که اینجا نمی بینمش
برای همین نتونستم جلوی کنجکاویم رو بگیرم و از یکی از خدمتکارا که همونجا بود پرسیدم : میدونی یوری کجاست
خدمتکار همونطور که مشغول کاراش بود گفت :ایشون امروز کمی زود تر بیدار شدن و گفتن که براشون کار فوری پیش اومده فقط قبل از اینکه برن گفتن که براتون کمی سوپ رفع خماری درست کنم
نگاهی به سوپ روی میز انداختم و آهانی زیر لب گفتم و چند قاشق از اون سوپ خوردم
چیز زیادی از دیشب یادم نمیومد فکر کنم زیادی مست بودم
بعد از خوردن صبحانه به سمت اتاق رفتم و بعد از اماده شدن به سمت شرکت رفتم
به محض رسیدن به شرکت به سمت اتاقم رفتم اما قبل از ورود به اتاقم با منشی مواجه شدم
کلافه به سمتش برگشتم گفتم : باز چی شده
همونطور که داشت به سمتم میومد گفت : همین چند دقیقه پیش اقایی به نام ایم هیون اوک به اینجا اومد گفت که شریک اقای پارک جیمین هستم
اما اسم ایشون جز شریک های شرکت نبود
همونطور که داشتم به سمت اتاق میرفتم گفتم : نگفت برای چی اومده
_نه فقط گفت که کار مهمی با شما داره
_که اینطور میتونی بری به کارت برسی اگه باز اومد ایشون رو به اتاقم بفرستید
_حتما
بعدم به سمت میزش رفت
کلافه وارد اتاقم شدم مردیکه ی احمق کی بهش گفته به شرکتم بیاد
می تونست بهم زنگ بزنه
یه لحطه با یاد اوری قرار داد دیشب با خودم گفتم که شاید اتفاقی در این باره پیش اومده
اما من دیشب همه چیز رو تموم کردم و تمامن صاحب اون زمین شدم
گوشیم رو برداشتم تا بهش زنگ بزنم و ببینم چخبر شده
اگا به محض باز کردن گوشیم با تماس های از دست رفته ی زیادی از طرف اون مواجه شدم
یعنی کی زنگ زده که متوجه نشدم
سریع بدون معطلی شمارش رو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد
و صداش پشت تلفن پیچید
۷.۰k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.